در قدیم برای درست کردن رنگ از نوعی نمک به نام زاج استفاده میکردند که انواع سیاه، سبز، سفید و غیره داشت.
زاغ به جای کلمه زاج به کار برده میشد. زاغ سیاه بیشتر در رنگ نخ قالی، پارچه و چرم استفاده می شد. پیش می آمد که نخ، پارچه یا چرم ساخته کسی بهتر از همکارش می شد. بنابراین همکار پنهانی سراغ ظرف زاغ او می رفت و چوبی در آن می گرداند و با دیدن و بوییدن آن، تلاش می کرد دریابد در آن زاغ چه چیزی افزوده اند یا نوع، اندازه و نسبت ترکیبش با آب یا چیز دیگر چگونه بوده است.
این مثل وقتی به کار می رود که کسی، دیگری را می پاید و می خواهد ببیند او چه می کند و از چیزهایی پنهان و رازهایی آگاه شود که برایش سودمند است.
یک روز آفتابی، خرگوشی خارج از لانه خود به جدیت هرچه تمام در حال تایپ بود. در همین حین، یک روباه او را دید.
روباه: خرگوش داری چیکار می کنی؟
خرگوش: دارم پایان نامه می نویسم..
روباه: جالبه، حالا موضوع پایان نامت چی هست؟
خرگوش: من در مورد ایکه یک خرگوش چطور می تونه یک روباه رو بخوره، دارم مطلب می نویسم.
روباه: احمقانه است، هر کسی می دونه که خرگوش ها، روباه نمی خورند.
خرگوش: مطمئن باش که می تونند، من می تونم این رو بهت ثابت کنم، دنبال من بیا.
خرگوش و روباه با هم داخل لانه خرگوش شدند و بعد از مدتی خرگوش به تنهایی از لانه خارج شد و بشدت به نوشتن خود ادامه داد.
در همین حال، گرگی از آنجا رد می شد.
گرگ: خرگوش این چیه داری می نویسی؟
خرگوش: من دارم روی پایان نامم که یک خرگوش چطور می تونه یک گرگ رو بخوره، کار می کنم.
گرگ: تو که تصمیم نداری این مزخرفات رو چاپ کنی؟
خرگوش: مساله ای نیست، می خواهی بهت ثابت کنم؟
بعد گرگ و خرگوش وارد لانه خرگوش شدند.
خرگوش پس از مدتی به تنهایی برگشت و به کار خود ادامه داد.
در لانه خرگوش، در یک گوشه موها و استخوان های روباه و در گوشه ای دیگر موها و استخوان های گرگ ریخته بود .
در گوشه دیگر لانه، شیر قوی هیکلی در حال تمیز کردن دهان خود بود.ـ
نتیجه
هیچ مهم نیست که موضوع پایان نامه شما چه باشد
هیچ مهم نیست که شما اطلاعات بدرد بخوری در مورد پایان نامه تان داشته باشید
آن چیزی که مهم است این است که استاد راهنمای شما کیست؟!!!!
با سنگ هر گناه پرم را شكسته ام
آه اي خدا ، خودم كمرم را شكسته ام
نه راه پيش مانده برايم نه راه پس
پلهاي امن پشت سرم را شكسته ام
من دانه دانه اشك خودم را فروختم
نرخ طلايي گهرم را شكسته ام
ديگر مرا نشان خودم هم نمي دهند
آيينه هاي دور و برم را شكسته ام
دنيا شكست خورده تر از من نديده است
حالا به سنگ خورده ، سرم را شكسته ام
آرام كن مرا و در آغوش خود بگير
حالا كه بغض شعله ورم را شكسته ام
راهم بده به باغهاي شجرهاي طيبه
من توبه كرده ام ، تبرم را شكسته ام
حالا ببين كه به غير از گدا شدن
در پيشگاه تو هنرم را شكسته ام
#دست_نوشته
ابن ملجم ، یک شخص نبود !
یک ضد فرهنگ تمام عیار بود … برای همین پیامبر اکرم ، وی را اشقی الاشقیاء نامید . که اگر این بدعت نحس شوم خبیث نبود ، ماجرا در همین بیست و یکم رمضان تمام میشد …
دیگر در ظهر روز دهم عاشورا ، وقتی حرمله تیر بر چله می نهاد و می پرسید کدام را بزنم پدر را یا پسر را ؟ نمیگفتند : آن را که نامش علیست !
هرچه علی در خاندان هاشم بود میکشتند تا محمد صلی الله علیه و آله ، ابتر بماند … دانسته بودند تداوم رسالت با علی و آل اوست … غافل از آنکه خداوند تمام کننده نور خویش است همان نور که میخواستند با فوت دهانهاشان خاموش کنند …تمام کننده نور خویش است گرچه کافران خوش ندارند !
خداوند لعنت کند اشقی الاشقیاء را که پایه گذار علی کُشی و امام کُشی شد …
« ای وای از سحر بی علی … »
دو تا قایق، کنار هم ایستاده بودن
یکی به پشتِ جبهه میرفت
یکی به سمت یه عملیات بی بازگشت
راوی روایت فتح میگفت:
دودل بودم
یه پام تو این قایق بود، یه پام تو اون قایق!
شهید…؛(که اسم اش خاطرم نیست)
به راوی میگه:"یه پاتو بردار…”
حالا هم یکی باید پیدا بشه،تا به بعضی از ماها بگه:
“یه پاتو بردار…”
بگه:
تویی که پیش از ماه رمضون
یخچالت رو ازگوشت ومرغ، پر کردی!
و ازون طرف، به هیچ مرجعی هم اعتقاد نداری!
ولی روز “عیدفطر"، منتظری ببینی مراجع چی تصمیم میگیرن
تا بفهمی چند کیلو گندم باید فطریه بدی!
یه پاتو بردار
تویی که میگی؛
اسلام مال 1400 سال پیشه،
ولی ارثیه ی خواهرت رو نصف دادی!
یه پاتو بردار
شما نمیتونی یه زن باربی بگیری
که هر روز برات (میزان پیلی) کنه
ولی در عین حال بوی قرمه سبزی هم تو راهروی خونهات بپیچه
و بدون اجازهات، ازخونه بیرون نره ولی با هم بشینید اندر وصف سکوت سمفونی بتهون صحبت کنید!
یه پاتو بردار
آدمهایی که میخوان تو هر دو تا قایق باشن کارشون شبیه راننده خودروایه که
هم راهنما به “چپ” میزنه، هم به “راست"!
و پشت سریش حتما میفهمه حال راننده ی جلویی، خوب نیست
بعضی از “ما” خیلی وقتا حالمون خوب نیست و بهتره که
« یه پامونو، برداریم ،تکلیفمونو با خودمون معلوم کنیم »
🌷🌷🌷
از گوسفندی پرسیدند:
اگر تو گرگ بودی چه کار می کردی؟
گوسفند گفت:
من گرگ ها را به علف خوردن عادت می دادم تا دیگر به گوسفند های بی گناه حمله نکنند.
از گرگی هم پرسیدند:
اگر گوسفند بودی چه کار می کردی؟
گفت:
من به گوسفند ها می آموختم که چه طور با دو پای عقبشان به سر گرگ ها بزنند و آن ها را بکشند.
ذات هیچ حیوانی را نمی توان عوض کرد
و آدم ها هم با پوشیدن لباس های رنگارنگ
ذاتشان تغییر نمیکند.
☘❤️☘❤️☘❤️☘❤️☘❤️☘
مرد متأهلی
در مجلسی گفت:
زن مانند کفش میماند
کهنه که شد میتوان آن
راعوض کرد
و کفش نو بپا کرد….
حکیمی درمیان جمع گفت:
بله این مرد درست میگوید
برای مردی که خودش
را در حد پا بداند،
زن برایش همچون کفش
میماند… اما مردی که خودش
را در حد سر بداند زن برایش همچون تاج میماند…👑
پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز٬ انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را میطلبید٬ وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بیحکمت نیست.»
پادشاه از شنیدن این حرف ناراحتتر شد و فریاد کشید: «در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند.
روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیلهای وحشی تنها یافت. آنان پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند. اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت. در حالی که به سخن وزیر میاندیشید دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر به خدمت شاه رسید٬ شاه گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایدهای داشته؟»
وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد: «برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم.»
🔹ای کاش از الطاف پنهان حق سر در میآوردیم که این گونه ناسپاس خدا نباشیم.
❣ یک دقیقه مطالعه
می گویند در قدیم دزد سر گردنه هم معرفت داشت:
روزی دزدی در مجلسی پر ازدحام با زیرکی کیسه ی سکه ی مردی غافل را می دزدد
هنگامی که به خانه رسید کیسه را باز کرد دید در بالای سکه ها کاغذیست که بر آن نوشته است:
خدایا به برکت این دعا سکه های مرا حفاظت بفرما
اندکی اندیشه کرد
سپس کیسه را به صاحبش باز گرداند
دوستان دزدش او را سرزنش کردند که چرا این همه پول را از دست داد.
دزدکیسه در پاسخ گفت:
صاحب کیسه باور داشت که دعا دارایی او را نگهبان است. او بر این دعا به خدا اعتقاد نموده است
من دزد دارایی او بودم نه دزد دین او
اگر کیسه او را پس نمیدادم، باورش بر دعا و خدا سست می شد. آن گاه من دزد باورهای او هم بودم.
واین دور از انصاف است!
و این روزها عده ای هم دزد خزانه مردمند
و هم دزد باورهایشان…!
🌴 خادم حرم امام رضا میگفت.وقتی ماها یه حاجتی رو ازآقا طلب میکنیم غذای خودمونو میدیدم به یکی از زوار.
اومدم توصحن.لباس خادمی حضرت بتنم بودوظرف غذا تودستم .دیدم یه پیرزنی داره میره داخل حرم.دویدم ولی بهش نرسیدم.نگاه کردم سمت در.
دیدم یه آقایی با بچه اش داره میره بیرون ازحرم.به دلم افتاد غذاروبدم به بچه اش.خودمو رسوندم بهش.سلام کردم.جواب داد.
گفتم این غذای امام رضاست.مال شما.همونجا روزمین نشست.بلند بلند گریه میکرد.گفتم چی شده.گفت الان کنار ضریح داشتم زیارتنامه میخوندم.
بچم گفت من گرسنمه.گفتم صبرکن میریم هتل غذا میخوریم.دیدم خیلی بی تابی میکنه گفتم باباجان ما مهمون امام رضاییم.اینجاهم خونه امام رضاست.از امام رضابخواه.
بچه رو کرد به ضریح گفت امام رضا من غذا میخوام.الان شما غذای حضرتو آوردی دادی به این بچه.
یا امام رضا.تو ولی نعمت مایی.ما سرسفره تو مهمونیم آقا.نکنه دست رد به سینه من گنهکاربزنی قربونت برم.
بسم الله
یا رب البیت الحرام
شب قدر بچگیهایم را خواندن دعای جوشن کبیر پر میکرد؛ و بعد از دعا هم، دیگر رمقی نمیماند که تا سحر بیدار بمانم. فکر میکردم حتماً باید دعا را دیگری بخواند و من همراهیش کنم؛ کبیر، طویل و ثقیل بودنش را هم که اضافه کنید. معمولاً شبهای قدر ـ که اکثرا هم در خانه احیا میگرفتم ـ رادیو ضبط مان، تنها همراهم بود.
یادم نیست چند سالم بود. شب قدری، خوابم برد و وقتی بیدار شد که دعای جوشن کبیر رادیو تمام شده بود؛ مغموم و مستأصل مانده بودم که حالا امسال بدون خواندن دعای جوشنکبیر، بیدار ماندم به چه درد میخورد؛ بغض راه گلویم را بسته بود که…
«بیا با هم بخونیم؛ منم هنوز دعای جوشن کبیرم رو نخوندم.» مادرم بود؛ اول مثل همیشه کلی نازم را کشید تا قبول کنم.
مادر شروع کردند به خواندن. به آیات راحت که میرسیدند (همان اللهم انی اسئلک باسمک …) اصرار که تو بخوان. نفسم بند میآمد؛ اصرار مادر، باعث شد که ترسم بریزد. فهمیدم میشود دعا را بدون رادیو هم خواند.
*
چندسال بعد، شب قدری دیگر، این بار با خواهرم شروع کردیم به خواندن دعا. یکی درمیان خواندیم. از آن شب، دیگر جرأت کردم که خودم بخوانم. اما هر از گاهی در اواسط دعا از خستگی خوابم میبرد و … . خب، زیاد بود. خسته میشدم.
*
تیرماه 84، عمره دانشجویی قسمتم شد. دومین بار از مسجد حدیبیه محرم شدیم. قبل از سفر سفارش خیلیها بود که در اعمالتان (طواف، سعی بین صفا ومروه و طواف نساء)، جوشن کبیر بخوانید. با روحانی کاروان، اعمال را آغاز کردیم؛ قبلش هر چه اصرار کردیم، حاج آقا قبول نکردند غیر از دعاهای وارده برای هفت دور طواف، دعای دیگر بخوانند.
دیدم دلم راضی نمیشود. مگر چندبار قرار است محرم شوم؛ مفاتیحم را در آورد. تصور طولانی بودن دعا، هنوز از کودکی همراهم بود؛ تند تند شروع کردم به خواندن: اللهم انی اسئلک…
در کنارعظمت خانه خدا، فرازهای دعا، برایم رنگ و بوی دیگری میگرفت. آیات جان می گرفتند، مجسم می شدند…
رسیدم به فراز 26 : « یا رب البیت الحرام یارب الشهر الحرام یارب البلد الحرام…»
من درست همانجا ایستاده بود، در کنار خانه خدا و شهر خدا…
اشک تمام صورتم را پوشانده بود. رسیدیم به سعی و تقصیر؛ بعد از هفت بار رفتن بین صفا ومروه، حاج آقا گفت : «شما که الان به طواف نساء احتیاج ندارید. برید هتل. فردا انجام بدین . مشکلی هم نیست.»
با یکی از دوستان، رفتم برای انجام طواف نساء. نیمههای دور دوم طواف نساء، دعای جوشنم تمام شد. اولین باری بود که حس کردم که دعای جوشن کبیر، کبیر است اما خیلی هم طولانی نیست. چند سال بعد که حج تمتع قسمتم شد، این بار حال و هوایم در جوشن کبیر فرق می کرد، «یا رب البیت الحرام یارب الشهر الحرام یارب البلد الحرام…» این بار واقعا در همان زمان و مکان بودم، کنار خانه خدا، در ماه حرام و سرزمین امن الهی…
*
حالا هر وقت دلم میگیرد، سری میزنم به مفاتیح ؛ خصوصا فراز بیست وششم. شب قدر که نزدیک میشود، به هرکسی که میرسم، بعد از کلی التماس دعا، میگویم : «به فراز26جوشن کبیرکه رسیدی، خیلی یادم کن.»
***
«یا رب البیت الحرام …» شبهای قدر، تمام صورتم را خیس میکند. کاش دوباره رزق رمضانم، حج خانه خدا باشد:
«اللهم ارزقنی حج بیتک الحرام فی عامی هذا و فی کل عام…»
پ.ن: یادتان ماند، فراز 26 دعای جوشن کبیر، حقیر را هم یاد کنید.
پ.ن2: رمضان مثل همیشه زودتر از آنچه فکر می کردم، تمام شد… ان شاءالله اگر عمری باقی ماند، پست بعدی را عید فطر می گذارم.
پ.ن3: حلال بفرمایید و دعا
#عکس_نگار
#دعا_گرافی
#رمضان #جوشن_کبیر
#عکس_نوشته_تولیدی
ﺩﺭﺧﺖ ﻧﺨﻞ ﺩﺭﺧﺖ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺍﺳﺖ
وقتی نخلی رامی خواهندقطع کنندمیگویند بکُشش
ﺟﻨﻮﺑﯽ ﻫﺎ بیشتر میدانندﮐﻪ ﭼﻪ میگویم.
انگار این درخت ﭼﯿﺰﯼ ﺷﺒﯿﻪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﯽ ﺟﻬﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻭﺍﺣﺪ ﺷﻤﺎﺭﺵ ﺁﻥهمچون ﺁﺩﻣﯿﺎﻥ، ﻧﻔﺮ ﺍﺳﺖ.
ﻧﺨﻞ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﮐﻨﯽ میمیرد، ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﻪ میزنی ﺑﺎﺭ ﻭ ﺑﺮﮒ ﺷﺎﻥ ﺑﯿﺶ ﺗﺮ ﻫﻢ میشود.
ﺍﻣﺎ ﻧﺨﻞ، ﻧﻪ ! ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩﯼ میمیرد
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺭﯾﺸﻪﺍﺵ ﺩﺭ ﺧﺎﮎ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺎﺷﺪ، ﻧﺨﻞِ ﺑﯽ ﺳﺮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ!
ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﺩﮐﺘﺮ ﮐﺮﯾﻢ ﻣﺠﺘﻬﺪﯼ، ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ!
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻣﺜﻞ ﺩﺭﺧﺖ ﻧﺨﻞﺍﺳﺖ
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺭﯾﺸﻪ ﺍﺕ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﺧﺎﮎ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﺳﺖ
ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺮﺕ ﻫﻢ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺎﺷﺪ! ﯾﻌﻨﯽ ﻧﻤﻮﺩ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﺕ ﻫﻢ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺎﺷﺪ.
ﺍﮔﺮ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ، ﺁﻥ ﻓﺮﻫﻨﮓ میمیرد، ﻭﻟﻮ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺳﺎﻝ ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ
پس ما به چه می نازیم
👰🏼نماز عروس👰🏼
این ﺩﺍﺳﺘﺎﻥرا بخوانید
ﺩﺧﺘﺮﻣﺴﻠﻤﺎنی ﺑﻌﺪ ﺍﺯ اﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺯعصر ﺭﺍ ﺍﺩﺍ ﮐﺮﺩ ﭼﻮن ﺷﺐ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺍﺵ ﺑﻮﺩ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ ﺳﻔﯿﺪ ﻋﺮﻭﺳﯽﺍﺵ ﺭﺍﺑﻪ ﺗﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺍﺵ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪ!
ﺩﺭﻫﻤﯿﻦ ﻭﻗﺖ اذان ﻧﻤﺎﺯ شام ﺑﻪ ﮔﻮﺷﺶ ﺭﺳﯿﺪ ﺍﻭ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪﻭﺿﻮ ﻧﺪﺍﺭﺩ .
ﺩﺧﺘﺮبه ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﺩﺭﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﻭﺿﻮ بگیرم ﻭﻧﻤﺎﺯ شام ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﻢ !
ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪ،ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ؟ ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻨﺪ!! ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ !!
ﺑﺎ ﺁﺏ ﮐﻪ ﻭﺿﻮ میگیری ﺁﺭﺍﯾﺸﺖ ﺷﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ!!
ﻣﻦ ﻣﺎﺩﺭ تو ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻣﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺣﺎﻻ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ ﺍﮔﺮﺣﺎﻻ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ با تو ﻗﻬﺮ میکنم !!
ﺩﺧﺘﺮﮔﻔﺖ: ﻗﺴﻢ ﺑﻪ الله ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﻡ ﺭﺍﻧﺨﻮﺍﻧﻢ ﺍز اﯾﻦ ﺟﺎ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﻤﯽ ﺭﻭﻡ !ﻣﺎﺩﺭﺟﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ……. نباید ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯﻣﺨﻠﻮﻕ ﻧﺎﻓﺮﻣﺎﻧﯽﺧﺎﻟﻖ ( ﺍﻟﻠﻪ ) ﺭﺍ بکنیم
ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﺭﻋﺮﻭﺳﯽ ﺍﺕ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ چه ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ؟؟
ﻋﺮﻭﺱ ﺑﯽ ﺁﺭﺍﯾﺶ!!!
ﺗﻮﺩﺭﻧﻈﺮﺷﺎﻥ ﻣﻘﺒﻮﻝ ﻧﻤﯽﺷﻮﯼﻭ ﺁﻧﺎﻥ مسخره ﺍﺕ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ…
ﺩﺧﺘﺮﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﺒﺴﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭﺟﺎﻥ! شما نگران این هستید ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﺭﻧﻈﺮ ﻣﺨﻠﻮﻕ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻡ و حال آنکه در نظر خالق زشت معلوم شوم ؟
ﻣﺎﺩﺭﺟﺎﻥ ﺑﺎ این ﺑﯽ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺖ الله بی نصیب شوم ؟؟
ﻣﻦ نگران ﺍﯾﻦ ﻫﺴﺘﻢ که ﺍﮔﺮ ﺑﯽ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﮐﻨﻢ ﻭ ﻧﻤﺎﺯﻡ ﻗﻀﺎ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ نگاه ﺭﺣﻤﺖ الله ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻢ !
ﺩﺧﺘﺮﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﺑﻪ ﻭﺿﻮ گرفتن ﻭﺑﻪ ﺁﺭﺍﯾﺸﺶ ﻫﻢ فکر نکرد ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺧﺘﺮﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻣﻮﻣﻨﻪ ﺑﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﺭﻓﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺳﺠﺪﻩ ﺍﻭﺳﺖ!!!
ﺑﻠﯽ !
بانوی ﻣﻮﻣﻨﻪ ﺩﺭﻭﻗﺖ ﺳﺠﺪﻩ ﺟﺎﻥ ﺭﺍﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺁﻓﺮﯾﻦ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﻧﻤﻮﺩ …
ﺍﯼ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻣﻦ!
ﺍﯼ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻣﻮﻣﻦ ﻣﻦ !
ﺁﯾﺎﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﻣﺮﮒ چه ﻭﻗﺖ ﺑﻪﺳﺮﺍﻏﺖ ﻣﯽ آﯾﺪ ؟؟ﮐﺪﺍﻡ ﺭﻭﺯ؟؟ﮐﺪﺍﻡ ﺷﺐ ؟؟ﮐﺪﺍﻡ ﺳﺎﻋﺖ؟؟ﺩﺭﮐﺪﺍﻡ ﺣﺎﻟﺖ ؟؟ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ؟؟؟؟
ﻧﻪ!
ﭘﺲ ﭼﺮﺍ بی نمازی و غفلت؟ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺻﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ ﻭﺳﻠﻢ ﻣﯿﻔﺮﻣﺎﯾﺪ: ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮﯾﻦ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺍﻟﻠﻪ ﺩﺭ ﻭﻗﺖﺳﺠﺪﻩ ﺍﺳﺖ !
این داستان زیبا و آموزنده را بادوستان خود به اشتراک بگذارید….
پسری ، دختری را که قرار بود تمام زندگی اش شود برای اولین بار به کافی شاپ دعوت کرد ،
تا به او اعلام کند که قصد ازدواج با او را دارد .
در حال نشستن پشت میز پسر سفارش قهوه داد .
سپس رو به پیشخدمت کرد و گفت لطفا نمک هم بیاور .
اسم نمک که آمد تمام افراد حاضر یک مرتبه به پسر خیره شدند .
پسر نمک را در قهوه ریخت و آرام خورد ،
دختر با تعجب گفت قهوه شور میخوری؟
پسر جواب داد بچه که بودم خانه مان کنار دریا بود ، در ماسه ها بازی میکردم و طعم شور دریا را میچشیدم .
حالا دلتنگ خانه ی کودکی شده ام ، قهوه شور مرا یاد کودکی ام می اندازد .
ازدواج انجام شد و چهل سال تمام هر وقت دختر قهوه درست میکرد ، داخل فنجان شوهرش نمک میریخت .
پس از چهل سال عاشقونه زندگی کردن ، مرد فوت کرد و نامه ای خطاب به همسرش برجای گذاشت:
همسر عزیزم ببخش که چهل سال تمام به تو دروغ گفتم .
آن روز آنقدر از دیدنت خوشحال و هیجان زده شده بودم که به اشتباه به جای شکر درخواست نمک کردم .
چهل سال تمام قهوه شور خوردم و نتوانستم به تو بگویم ، بدترین چیز در دنیا قهوه شور است .
اگر بار دیگر به دنیا بازگردم و باز هم داشتن تو وابسته به خوردن قهوه شور باشد ، تمام عمر شورترین قهوه دنیا را به خاطر چشمان پر از مهر و محبت تو خواهم خورد .
یک ضرب المثل چینی می گوید برنج سرد را می توان خورد،
چای سرد را می توان نوشید اما نگاه سرد را نمی توان تحمل کرد…
مهم نیست کف پاتو شستی یا نه؟!
حتی مهم نیست کف پات نرمه یا زبر ،
اما این مهمه :
که وقتی از زندگی کسی رد می شی ؛
رد پای قشنگی از خودت به جا بگذار .
همیشه میشه تموم کرد ،
فقط بعضی اوقات دیگه نمیشه دوباره شروع کرد…
مواظب همدیگه باشیم !
از یه جایی بــه بعد……………دیگه بزرگ نمیشیم؛ پـیــــــــــر میشیم .
از یه جایی بــه بعد…………. دیگه خسته نمیشیم؛ می بُــــــــــــرّیم .
از یه جایی بــه بعد……….دیـگه تــکراری نیستیم؛ زیـــــــــــادی هستــــــــیم..!!
پس قدر خودمون ، دوستانمونو زندگیمونو و کلأ حضور خوشرنگ مون رو تو صفحه ی دفتر خلقت بدونیم .
محبت تجارت پایاپای نیست
دو باغ را کنار هم در نظر بگیرید که از نظر آب و هوا و نوع گیاهان و درختان یکسانند. باغبان یکى از آنها به آفات و آسیبهایى که باغ را تهدید مىکند توجه دارد، قهراً آن باغ از طراوت و شادابى و میوه و گل و شکوفه برخوردار است، ولى باغبان دیگر به آفات و آسیبها یا توّجه ندارد و یا بىخبر است، در نتیجه باغى پژمرده و میوه هایى کرم خورده خواهد داشت.
انسان نیز چنین است، که اگر توجه به آفات روحى و جسمى خود نکند، عنصرى وازده و خطرناک خواهد شد، ولى اگر با توجه و دقت مراقب خود باشد، فردى وارسته و شایسته خواهد گردید.
آفات و آسیبها در مورد انسان، همان عیوب و گناهان است که تمام انبیا و کتابهاى آسمانى، بشر را از آلودگى به آن، بر حذر داشتهاند، و با هشدارها و تاکیدات خود انسانها را به پاکى و اجتناب از گناه، دعوت نموده اند.
امیرمؤمنان على علیه السلام در سخنى مى فرمایند:
«آفَةُ النَّفسِ اَلوَلَه بالدّنیا»(1)
«آفت روحِ (پاک) انسان، حرص و دلبستگى به دنیا است.»
و امام صادق علیه السلام مىفرمایند:
«آفَة الدّین الحَسدُ و العُجبُ و الفَخر»(2)
«آفت دین، حسادت وخود پسندى و تکبر است.»
1) غرر الحکم، ج1 ص305-309.
2) کافى، ج2 ص307
منبع: گناه شناسی- محسن قرائتی-پیشگفتار.ص 7
اگر شخصی به شما بگوید که شما طلبه ها نباید وارد فضای مجازی شوید چی بهش جواب میدید؟
بیا جانا که دل درد دارد امشب چشم اشک و لبم غم باره امشب
برفته از رخم لبخند و شادی نمانده بر دلم امید و آهی
نشسته بر سرم گرد سپیدی نیامد بر دلم نور امیدی
شده غم های عالم بر دلم سنگ از آن روزی که رفته از دل تنگ
خداوندا تویی پروردگارم تو تنها یاور و امید و آه هم
دو دستانم به درگاهت دراز است لبانم همچنان در حال راز است
بگویم من از این دل تنگ بکن ما را بجنت دور هم جمع
خدایا جز این ندارم آرزویی شود یار رسول الله و حوری
( آمین )
بیشمارند آنهایی که نامشان آدم است…
ادعایشان آدمیت…
کلامشان انسانیت…
رفتارشان صمیمیت…
حال، من دنبال یکی میگردم که…
نه آدم باشد…
نه انسان…
نه دوست و رفیق صمیمی…
تنها صاف باشد و صادق…
پشت سایه اش خنجری نباشد برای دریدن…
هیچ نگوید…
فقط همان باشد که سایه اش میگوید….
صاف و یکرنگ
اگه گفتی اشتباهش کجاست؟
بسم الله الرحمن الرحیم
قل هو الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد
بسم الله الرحمن الرحیم
قل هو الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد
بسم الله الرحمن الرحیم
قل هو الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد
خوب دیگه نگردید
اشتباهی نداره
ثواب ختم یه قرآن را بردی
منم تو ثوابتون شریکم
اجرکم عندالله
جوجه ها سر سفره ناهار گفتند:« آخرش كبدمون از كار می افته، چرا باید هر روز ناهار و شام تخم مرغ بخوریم و حتی یك بار هم یك ناهار درست و حسابی نداشته باشیم؟!»، خروس سرش را پایین انداخت، در چشمان مرغ اشك جمع شد و به فكر فرو رفت، آنها فردا ناهار مرغ داشتند.
2- مادر گفت:اگر غذات رو نخوری می گم «لولو» بیآد بخورتت، كودك باز هم گریه كرد،مادر داد زد:«لولو» بیا!، لولو آمد، كودك خندید. مادر گفت:« لولو! واقعاً ما لولوها بچه هامون رو باید از چی بترسونیم؟!»
3- از صبح تا شب سیب می خورد،هر سیب كه تمام میشد سریع به سراغ سیب دیگری می رفت،تنها امیدش پیدا كردن یك كرم سیب دیگر بود … اما ناگذیر با یك كرم دندان ازدواج كرد!
4- هر چقدر به دوستانش گفت این كشتی من سی- 130 و توپولف نیست، فایده نداشت، دیگر دوستانش سوار كشتی اش نمی شدند … و به همین دلیل بود كه كارتون یوگی و دوستان یك دفعه و ناگهانی تمام شد.
5- دوستش می خورد و می خوابید اما او پله های ترقی را یكی یكی و با زحمت بالا می رفت، به جایی رسید كه دیگه بالا رفتن از پله ها براش ممكن نبود، ناگهان صدای دوستش را از آن بالا بالاها شنید:« دیدی آسانسور ترقی هم وجود داره ؟!»
6- پروانه در میان گل ها بود و او محو زیبای اش شده بود، ناگهان مشتی بر صورتش فرو آمد:« مگه خودت خواهر مادر نداری!»
7- تخته پاك كن گفت:« الآن تو را پاك می كنم.»، اما تنها كاری كه كرد این بود كه همان چند خط سفید روی تخته سیاه را هم از بین برد.
8- دماغش را عمل كرد، حالا به جای اون دماغ گنده یه دماغ كوچولوی سربالا داشت، دو روز بعد از گرسنگی مرد، مادرش صد دفعه بهش گفته بود كه عمل جراحی بینی مخصوص آدماست نه فیل ها!
9- مگس كش سوسك رو كشت، اما هیچ كس او را به خاطر سوء استفاده از اختیاراتش محاكمه نكرد.
10- تمام پل های پشت سر رو خراب كرده بود، عادتش بود كه از هر پلی كه رد میشه اونو خراب كنه و برای برگشتن از هواپیما استفاده كنه!
* پيرمردي تنها در يکی از روستاهای آمريکا زندگي مي کرد . او مي خواست مزرعه سيب زميني اش را شخم بزند اما اين کار خيلي سختي بود. تنها پسرش بود که مي توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود .
پيرمرد نامه اي براي پسرش نوشت و وضعيت را براي او توضيح داد :
“پسرعزيزم من حال خوشي ندارم چون امسال نخواهم توانست سيب زميني بکارم . من نمي خواهم اين مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت هميشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من براي کار مزرعه خيلي پير شده ام. اگر تو اينجا بودي تمام مشکلات من حل مي شد . من مي دانم که اگر تو اينجا بودي مزرعه را براي من شخم مي زدي.
دوستدار تو پدر".
*طولی نکشيد که پيرمرد اين تلگراف را دريافت کرد: “پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام".*
*ساعت 4 صبح فردا مأمور اف.بي.آی و افسران پليس محلي در مزرعه پدر حاضر شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اينکه اسلحه اي پيدا کنند . پيرمرد بهت زده نامه ديگري به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقي افتاده و مي خواهد چه کند؟*
*پسرش پاسخ داد : “پدر! برو و سيب زميني هايت را بکار، اين بهترين کاري بود که مي توانستم از زندان برايت انجام بدهم".*
نکته:
*در دنيا هيچ بن بستي نيست. يا راهي خواهيم يافت و يا راهي خواهيم ساخت.*
درِ مطب دکتر به شدت به صدا درآمد. دکتر گفت در را شکستی! بيا تو. در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای که خيلی پريشان بود به طرف دکتر دويد و گفت : آقای دکتر! مادرم! مادرم! و در حالی که نفس نفس ميزد ادامه داد : التماس ميکنم با من بياييد، مادرم خيلی مريض است. دکتر گفت : بايد مادرت را اينجا بياوری، من برای ويزيت به خانه کسی نميروم. دختر گفت : ولی دکتر، من نميتوانم، اگر شما نياييد او ميميرد! و اشک از چشمانش سرازير شد.
دل دکتر به رحم آمد و تصميم گرفت همراه او برود. دختر، دکتر را به طرف خانه راهنمايی کرد، جايی که مادر بيمارش در رختخواب افتاده بود. دکتر شروع کرد به معاينه و توانست با آمپول و قرص، تب او را پايين بياورد و نجاتش دهد. او تمام شب را بر بالين زن ماند، تا صبح که علايم بهبودی در او ديده شد. زن به سختی چشمانش را باز کرد و از دکتر به خاطر کاری که کرده بود تشکرکرد. دکتر به او گفت : بايد از دخترت تشکر کنی، اگر او نبود حتماً ميمردی! مادر با تعجب گفت : ولی دکتر، دختر من سه سال است که از دنيا رفته! و به عکس بالای تختش اشاره کرد. پاهای دکتر از ديدن عکس روی ديوار سست شد. اين همان دختر بود! يک فرشته کوچک و زيبا
مداد قرمز
معلم گفت: بنويس سياه و پسرك ننوشت معلم گفت: هر چه مي داني بنويس و پسرك گچ را در دست فشرد
معلم گفت: املائ آن را نمي داني؟ و معلم عصباني بود سياه آسان بود و پسرك چشمانش را به سطل قرمز رنگ كلاس دوخته بود.
معلم سر او داد كشيدو پسرك نگاهش را به دهان قرمز رنگ معلم دوخت و باز جوابي نداد.معلم به تخته كوبيدو پسرك نگاه خود را به سمت انگشتان مشت شده معلم چرخاند و سكوت كرد
معلم بار ديگر فرياد زد: بنويس
گفتم هر چه مي داني بنويس
و پسرك شروع به نوشتن كرد ( كلاغها سياهند ، پيراهن مادرم هميشه سياه است، جلد دفترچه خاطراتم سياه رنگ است. كيف پدر سياه بود، قاب عكس پدر يك نوار سياه دارد. مادرم هميشه مي گويد :پدرت وقتي مرد موهايش هنوز سياه بودچشمهاي من سياه است و شب سياهتر. يكي از ناخن هاي مادر بزرگ سياه شده است. قفل در خانه مان سياه است.) بعد اندكي ايستاد رو به تخته سياه و پشت به كلاس
و سكوت آنقدر سياه بود كه پسرك دوباره گچ را به دست گرفت و نوشت تخته مدرسه هم سياه است و خود نويس من با جوهر سياه مي نويسد. گچ را كنار تخته سياه گذاشت و بر گشت معلم هنوز سرگرم خواندن كلمات بود و پسرك نگاه خود را به بند كفشهاي سياه رنگ خود دوخته بود معلم گفت بنشين
پسرك به سمت نيمكت خود رفت و آرام نشست
معلم كلمات درس جديد را روي تخته مي نوشت و تمام شاگردان با مداد سياه در دفتر چه مشقشان رو نويسي مي كردند
اما پسرك مداد قرمزي برداشت و از آن روزمشقهايش را با مداد قرمز نوشت
معلم ديگر هيچگاه او را به نوشتن كلمه سياه مجبور نكرد و هرگز از مشق نوشتنش با مداد قرمز ايراد نگرفت.
و پسرك مي دانست كه :
قلب معلم هرگز سياه نيست
قرآن دارای 6236 آیه است
× قرآن دارای 114 بسم الله الرحمن الرحیم است
× آیه 288 سوره بقره به آیه وام دادن نیز معروف است و بزرگترین آیه قران
× کوچکترین آیه قرآن « مدها متان » در سوره الرحمن است .
بهترین شب در قرآن شب قدر است
× بهترین سوره قرآن « یس » است
× سوره « حمد » به مادر قرآن معروف است
× سوره فجر به سوره امام حسین (ع) معروف است
× سوره های اسراء حدید ، حشر ، صف ، جمعه ، نفابن ، واعلی به مسبحات مشهورند .
× 86 سوره قرآن مکی ، و 28 سوره مدنی است
× سوره « یس » به قلب قرآن مشهور است
× سوره های سجده ، فصلت ، نجم و علق عزانم مشهورند .
× سوره حمد به زبان بندگان نازل شده است .
× قرآن کریم در سوره « حمد » خلاصه شده است .
× سوره توبه « بسم الله الرحمن الرحیم » ندارد
× سوره الرحمن به « عروس » قرآن معروف است
× سوره نمل دو « بسم الله الرحمن الرحیم » دارد
× سوره حمد دو مرتبه بر پیامبر اکرم (ص) نازل شده یک بار در مدینه و یک بار در مکه
× در سوره « همزه » از افراد عیبجو انتقاد شده است
× سوره های « فلق » و « ناس » به معوذتین معروفند
× سوره عادیات منسوب به حضرت علی (ع) است
× سوره اسراء به « بنی اسرائیل » معروف است
× سوره ای که در شان اهل بیت (ع) نازل شده است سوره « دهر » است .
× سوره « حجرات » سوره اخلاق و ادب است
× داستان گوساله پرستی بنی اسرائیل در سوره « طه » بیان شده است .
× آیه الکرسی در سوره بقره قرار دارد .
× آیه معروف « و ان یکاد الذین کفروا … » در سوره قلم قرار دارد . × دعای « ربنا آتنا فی الدنیا حسنه … » در سوره بقره آیه 201 می باشد .
× در آیه 7 سوره احزاب نام پنج تن از پیامبران اولوالعزم بیان شده است .
× آیه معروف « امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف و السو ء » در سوره نمل آیه 62 می باشد .
× آیه ای که سر بریده امام حسین (ع) در شام تلاوت فرمودند آیه 9 سوره کهف می باشد .
× آیه حجاب در سوره نور آیه 31 می باشد .
× آیه مشهور ولایت در سوره مائده آیه 55 می باشد .
× آیه ای که 5 وقت نمازهای یومیه در ان آمده است در سوره اسراء و آیه 78 می باشد .
× در آیه 6 سوره مائده مراحل وضو بیان شده است
× به آیه « اناالله و انا الیه راجعون » « استرجاع » می گویند . × منفورترین کار حلال نزد خداوند « طلاق » است .
× داستان معراج حضرت محمد (ص) در سوره اسراء بیان شده است .
× حضرت عیسی (ع) هم اکنون زنده است .
× حضرت یحیی (ع) به خاطر حمایت از عفعت و حجاب به شهادت رسید .
× نام گرامی پیامبر (ص) 5 بار در قرآن آمده است ، 4 بار به نام محمد (ص) و یک بار به نام احمد در سوره صف آیه 6 .
× پیامبری که به هم سخن خدا ملقب شده است حضرت موسی (ع) « کلیم الله » می باشد .
× حضرت نوح به « شیخ الانبیاء » معروف است .
× حضرت هود بر قوم عاد مبعوث شد .
× لقب حضرت محمد (ص) حبیب الله است .
× پیامبر اکرم (ص) هنگام تلاوت آیه 61 سوره یونس می گریست . × پیامبرانی که با همدیگر در یک زمان می زیستند عبارتند از ( ابراهیم و لوط ) ، ( یوسف و یعقوب ) ، ( موسی و هارون) .
× حضرت ایوب (ع) نمونه صبر و بردباری بود .
× کتاب حضرت داود (ع) زبور بود .
× حضرت ابراهیم (ع) جد اول حضرت محمد (ص) بوده اند . × حضرت زکریا کفالت حضرت مریم را بر عهده داشت .
× آیه 86 سوره هود اولین آیه ای است که حضرت مهدی (ع) هنگام ظهورشان بر زبان مبارکشان جاری می سازد .
× آیه 3 سوره مائده که درباره خلافت و جانشینی علی (ع) است آخرین آیه ای است که نازل شده است .
× سوره ای که در شأن حضرت زهرا (س) نازل شده « کوثر » است . × دختر حضرت شعیب (ع) به عفت و حیا مشهور است .
× دو زن نمونه که قرآن به آنها اشاره نموده است عبارتند از : آسیه زن فرعون ، مریم مادر عیسی (ع)
× زن ابو لهب هیزم کش جهنم است .
× دو زن که به گمراهی از آنها نام برده شده است عبارتند از : زن لوط و زن نوح .
× ستمگرانی که نامشان در قرآن آمده عبارتند از : جالوت ، هامان ، سامری ، نمرود ، فرعون ، قارون و ابولهب .
× حیوانی که نمرود را به هلاکت رساند « پشه » بود .
× پرندگانی که لشکریان ابرهه را به هلاکت رساندند « ابابیل » نام داشتند .
× اصحاب کهف 309 سال در غار خواب بودند .
× حیوانی که همراه اصحاب کهف به غار پناه برد سگ بود .
× لقب حضرت یعقوب (ع) اسرائیل است .
× قرآن طی مدت 23 سال بر پیامبر اکرم (ص) نازل شده است . × اولین گرد آورنده قرآن حضرت علی (ع) بود .
× نخستین مفسر قرآن حضرت علی (ع) بود
× نگاه کردن به قرآن کریم عبادت است
× سید رضی جمع آوری کننده سخنان حضرت امیرالمومنین در نهج البلاغه است .
× نهج البلاغه 239 خطبه ، 79 نامه و 480 حکت ( اندرز ) دارد . × ماههای حرام در سال ، چهار ماه ذی القعده ، ذی الحجه ، محرم و رجب .
× حضرت نوح ، ابراهیم ، موسی ، عیسی و محمد (ص) 5 پیامبر اولوالعزم هستند .
× صفات مومنان در سوره شوری ، اهل توکلند ، اهل اطلاعات و نماز ، اهل مشورت ، اهل انفاق هستند
× در سوره حجرات به سه نوع ادب اشاره می کند . ادب در برابر خدا ، ادب در برابر رسول خدا و ادب مردم در مقابل یکدیگر .
× هدف از آفرینش انسانها عبادت خداست .
× آیه شریفه ، ( ان الله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنو صلو علیه و سلمو تسلیما ) در سوره احزاب آیه 56 می باشد .
× خمس که یکی از فروع دین است در آیه 41 سوره انفال بر مسلمانان واجب شده است .
× نام دیگر قرآن ( فرقان ) جدا کننده حق از باطل است . در سوره فصلت آمده : اعضا بدن انسان در روز قیامت به سخن در می آید و به اموری شهادت می دهند .
دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید كه هیچ زندگی نكرده است، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود…
بقیه داستان در ادامه مطلب
.
پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد، داد زد و بد و بیراه گفت، خدا سكوت كرد، جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد، آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سكوت كرد.
به پر و پای فرشته و انسان پیچید، خدا سكوت كرد، كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد، دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: “عزیزم، اما یك روز دیگر هم رفت، تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها یك روز دیگر باقی است، بیا و لااقل این یك روز را زندگی كن.”
لا به لای هق هقش گفت: “اما با یك روز… با یك روز چه كار می توان كرد؟ …”
خدا گفت: “آن كس كه لذت یك روز زیستن را تجربه كند، گویی هزار سال زیسته است و آنكه امروزش را در نمییابد هزار سال هم به كارش نمیآید"، آنگاه سهم یك روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: “حالا برو و یک روز زندگی كن.”
او مات و مبهوت به زندگی نگاه كرد كه در گودی دستانش میدرخشید، اما میترسید حركت كند، میترسید راه برود، میترسید زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد، قدری ایستاد، بعد با خودش گفت: “وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایدهای دارد؟ بگذارد این مشت زندگی را مصرف كنم..”
آن وقت شروع به دویدن كرد، زندگی را به سر و رویش پاشید، زندگی را نوشید و زندگی را بویید، چنان به وجد آمد كه دید میتواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، میتواند پا روی خورشید بگذارد، می تواند ….
او در آن یك روز آسمانخراشی بنا نكرد، زمینی را مالك نشد، مقامی را به دست نیاورد، اما …
اما در همان یك روز دست بر پوست درختی كشید، روی چمن خوابید، كفش دوزدكی را تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی كه او را نمیشناختند، سلام كرد و برای آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد، او در همان یك روز آشتی كرد و خندید و سبك شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد.
او در همان یك روز زندگی كرد.
فردای آن روز فرشتهها در تقویم خدا نوشتند: “امروز او درگذشت، كسی كه هزار سال زیست!”
زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می اندیشیم، اما آنچه که بیشتر اهمیت دارد، عرض یا چگونگی آن است.
امروز را از دست ندهید، آیا ضمانتی برای طلوع خورشید فردا وجود دارد!؟
شبی از شبها، مردی خواب عجیبی دید. او دید که در عالم رویا پابهپای خداوند روی ماسههای ساحل دریا قدم میزند و در همان حال، در آسمان بالای سرش، خاطرات دوران زندگیش به صورت فیلمی در حال نمایش است.
ادامه متن در ادامه مطلب
او که محو تماشای زندگیش بود، ناگهان متوجه شد که گاهی فقط جای پای یک نفر روی شنها دیده میشود و آن هم وقتهایی است که او دوران پر درد و رنج زندگیش را طی میکرده است.
بنابراین با ناراحتی به خدا که در کنارش راه میرفت رو کرد و گفت: پروردگارا … تو فرموده بودی که اگر کسی به تو روی آورد و تو را دوست بدارد، در تمام مسیر زندگی کنارش خواهی بود و او را محافظت خواهی کرد. پس چرا در مشکلترین لحظات زندگیام فقط جای پای یک نفر وجود دارد، چرا مرا در لحظاتی که به تو سخت نیاز داشتم، تنها گذاشتی؟
خداوند لبخندی زد و گفت: بنده عزیزم، من دوستت دارم و هرگز تو را تنها نگذاشتهام. زمانهایی که در رنج و سختی بودی، من تو را روی دستانم بلند کرده بودم تا به سلامت از موانع و مشکلات عبور کنی!
ماهی کوچکی در اقیانوس به ماهی بزرگ دیگری گفت: ببخشید آقا، شما از من بزرگ تر و با تجربه تر هستید و احتمالاً می توانید به من کمک کنید تا چیزی را که مدت ها در همه جا در جست و جوی آن بوده ام و نیافته ام را پیدا کنم؛
ادامه متن در ادامه مطلب
ماهی بزرگ تر پاسخ داد: اقیانوس همین جاست که شما هم اکنون در آن شنا می کنید. ماهی کوچک پاسخ داد: نه! این که من در آن شنا می کنم آب است نه اقیانوس. من به دنبال یافتن اقیانوس هستم نه آب و با سرخوردگی دور شد.
همه ما هم مانند آن ماهی کوچولوی غافل، در نعمت و برکت نامتناهی غرق هستیم و مجبور نیستیم برای یافتن آن کوشش کنیم و به هر دری بزنیم؛ زیرا هر چقدر این ماهی کوچک شنا کند باز هم در اقیانوس خواهد بود و کم نخواهد آورد. خداوند نعمت های زیادی را به همان اندازه که در اقیانوس برای ماهی فراهم کرده، در اختیار ما قرار داده است. اما شاید باید تصمیم بگیرید که هر روز از زندگی خود را چگونه می خواهید بگذرانید. نعمت و برکت در همه جا و همه وقت در انتظار شما است. فقط کافی است آن را بخواهید و همین الان خود را به آن متصل کنید.
قسم خوردم كه بابت حقارتی كه جلو دوستانم نصیبم كرده بود از او انتقام بگیرم.
ادامه متن در ادمه مطلب
تنها كاری هم كه از دستم بر می امد این بود كه جیبش رو بزنم.خیلی وقت بود كه این كار رو می كردم,هربار كه مادرم حالم رو می گرفت.با برداشتن پول از جیبش تلافی می كردم.پس این بار كه مادر به خاطر یك سیگار كشیدن ساده ان طور جلو دوستانم به من سیلی زد من هم باید حسابی كیفش را خالی می كردم.سوار تاكسی شدم و به سوی خانه راه افتادم.در ردیف عقب معتادی مفلوك نشسته بود كه مرا به راننده نشان داد و گفت:اره,همسن همین اقا پسر یعنی دبیرستانی بودم كه اولین بار مادرم سیگار دستم دید و به رویم نیاورد.اگر ان روز مادرم یك سیلی به من زده بود امروز وضعم اینطور نبود و….
به خانه كه رسیدم افتادم به پای مادر و دستش را بوسیدم و اشك ریختم.