احساس مادری که پسرش به مأموران گفت مادرم فوت کرده است ناگفته مانداین جریان واقعیت دارد جریان از این قرار است روزی خانمی برسر مزار یکی از بستگان خود می رود ومیبیندکه گونی سفیدی در آن سو تکان میخوردمیترسد وگمان میکند خیالتی شده است ولی وقتی بادقت نگاه میکند میبیند نه واقعیت است وگونی دارد تکان میخورد گوشی خود را برمی دارد و زنگ پلیس میزند وقتی مامورین نیروی انتظامی سر می رسند ودرونی را باز میکنند مادر پیری را مشاهده میکنند میگویند مادرجان چه کسی تو رادر گونی کرده پیرزن میگوید من در خانه پسرم زندگی میکنم همه کارهایم را خودم انجام میدهم حتی دسشویی رفتن فقط نمیتوانم آشپزی کنم پسرم به حرف های زنش که از دست من خسته شده بود گوش کرد و من را داخل گونی کردو اینجا رهاساخت مامورین از او میپرسند آیا منزل پسرت را بلدی گفت آری ماشین گشت جلو نی رفت و ماشینی که پیر،زن در آن بود پشت سر آن می آمد تا این که مامورین گشت وقتی به منزل پسر آن مادر رسیدنداز پسرپرسیدند مادرت کجاست گفت مادر من چند سالی هست عمرش راداده به شما ووقتی مأمور صدا زد تا مادر پسر را بیاورند مادر از این که پسرش اینگونه گفت قلبش به رنج آمدو چشمانش پر از اشک در نهایت مادر را به بهزیستی بردند در حالی که میتوانست در کنار پسرش زندگی خوبی داشته باشد قدر عزیزانتون رو بدونید دوستان من این لحظه ها هیچ وقت بر نمی گردد
#تولید–قلم–خودم
این اتفاق کاملا واقعی استـ.
#تلنگر
احساس مادر که ناگفته ماند