#تولیدی
#به_قلم_خودم
#دهه_کرامت_مبارک
چشمانم را باز می کنم، باصدایی که از سالن به گوشم می رسد به خود می آیم…
زائرین محترم لطفا وسایلای خود را جمع کنید تا چند دقیقه دیگر قطار به آخرین ایستگاه می رسد…
حس خوبی بهم دست می دهد، من که از قبل وسایل های خود را آماده کرده ام، می نشینم روی صندلی…آرام و قرار ندارم…گنبد زرد و طلایی آقا را که می بینم، چشمانم پر از اشک می شود…با آخرین بوق قطار پیاده می شوم…همه می گویند برویم منزل کمی استراحت کنیم ولی من نمی توانم تحمل کنم، دوست دارم اول بروم پابوس آقا…از دوستان جدا می شوم و راهی حـــــــرم می شوم…
باورم نمی شود..چقدرلحظه شماری می کردم برای این روز…حالامن…مشهد…روبه روی باب الجواد…
شروع می کنم به خواندن زیارت نامه..می رسم به جایی که می گوید « ءادخل یا حجه الله؟؟؟» آیا واردشوم ای حجت خدا؟؟؟
چشمانم همانند باران بهاری شروع به باریدن می کند…یاد بیت زیبایی می افتم
« دیدم بر همه جا بر در و دیوار حریمت ****** جایی ننوشته که گنه کار نیاید»
کمی آرام می شوم، یاد رئوف بودن آقا حس تازه ای در من ایجاد می کند…صدای صلوات و هممه اطرافیان را که می شنوم جلوتر می روم، حدسم درست است مریضی را می بینم که شفایافته است…
نقاره ها شروع به نواختن می کنند…آری، اینجا دنیای دیگری است، اینجا قطعه ای از بهشت است…
آقای من امروز روز میلاد شماست، شماکه غریبی را احساس کرده ای! حال غریبه ها به آستان کرمت چشم دوخته اند و به دستان پرمهرت توسل کرده اند، کاش امروز ویژه نگاهمان کنی…
یا رئوف و یارحیم
عذر میخوام خیلی صحبت کردم…
دهه کرامت مبارک باد