سَری به بزم عاشقانه ام بزن
دلم می خواهد برایت عاشقانه بنویسم :
می خواهم از آمدنت بگویم… از رسیدنت…
از پایان شب های بلند غیبتت…
آقای من: آرزو می کنم روزی بیایی و در حضورت برایت جشن آغاز امامت بگیرم
مولاجان… بیا ببین : هنوز که نیامده ای، بزمی عاشقانه آراسته ام برایت تا کلبه ام را به نور وجودت مُنور کنی…
در بالای مجلس برایت جایگاهی تدارک دیده ام که همیشه به یادت خالی می ماند! راستی چرا نمی آیی؟
میهمانانم هر سال در جشن امامتت سراغت را از من می گیرند…
که آقایم کجاست؟
چرا دیر کرده! چرا به میهمانی خودش نرسیده؟! …
نمی دانم جوابشان را چه بگویم ؟
اما با لبخندی به یاد آمدنت به آنها می گویم در راه است…
آقایم در راه مانده، می رسد…!
برای آمدنت دعای فرج می خوانم…
اگر شد به میهمانی ام بیا مولاجان: قول رسیدنت را داده ام…
لااقل سَری به بزم عاشقانه ام بزن مولاجان:
شادمانه هایم برایت دلتنگ اند…