🌴 خادم حرم امام رضا میگفت.وقتی ماها یه حاجتی رو ازآقا طلب میکنیم غذای خودمونو میدیدم به یکی از زوار.
اومدم توصحن.لباس خادمی حضرت بتنم بودوظرف غذا تودستم .دیدم یه پیرزنی داره میره داخل حرم.دویدم ولی بهش نرسیدم.نگاه کردم سمت در.
دیدم یه آقایی با بچه اش داره میره بیرون ازحرم.به دلم افتاد غذاروبدم به بچه اش.خودمو رسوندم بهش.سلام کردم.جواب داد.
گفتم این غذای امام رضاست.مال شما.همونجا روزمین نشست.بلند بلند گریه میکرد.گفتم چی شده.گفت الان کنار ضریح داشتم زیارتنامه میخوندم.
بچم گفت من گرسنمه.گفتم صبرکن میریم هتل غذا میخوریم.دیدم خیلی بی تابی میکنه گفتم باباجان ما مهمون امام رضاییم.اینجاهم خونه امام رضاست.از امام رضابخواه.
بچه رو کرد به ضریح گفت امام رضا من غذا میخوام.الان شما غذای حضرتو آوردی دادی به این بچه.
یا امام رضا.تو ولی نعمت مایی.ما سرسفره تو مهمونیم آقا.نکنه دست رد به سینه من گنهکاربزنی قربونت برم.