۳۱خرداد سالگرد شهادت دکتر مصطفی چمران….
خاطرات جنگ را که مرور میکنیم،در میابیم در کنار حضور داوطلبانه اقشار مختلف مردم در جبهه -که اکثرا از اقشار مستضعف و محروم جامعه بودند_ افرادی هم بودند که به بهانه های مختلف مانع رفتن فرزندشان به جبهه میشدند! در خاطرات هست برخیها که اتفاقا بعداز جنگ، صاحب پست و مقام و مال و منال گشتند و انقلاب را حاصل رزم و مجاهدت و مبارزه خود دانستند،یا در جبهه و جنگ شرکت نکردند یا اگر بودند عملیات و خط مقدم ندیدند!!
تاریخ گواهی میدهد جانبازان عزیزی را که حتی یکبار برای اخذ درصد جانبازی مراجعه نکرده اند در حالیکه افرادی با فرصت طلبی و سواستفاده برای خود درصدهای بالایی از جانبازی را گرفته اند و صاحب سهمیه شده اند!!!
اما برای وطن دوستان واقعی ننگ است نشسن و نظاره کردن تهاجم و تخریب وطن. آنها نمیتوانند خرابیها را ببینند و دم نزنند…برایشان آتش و ترکش و تیر معنا ندارد وقتی هجوم وحشیانه دشمن را میبنند.
دکتر مصطفی چمران از آن دسته افرادیست که بخاطر وطنش از امکانات فراوان دنیای غرب گذشت.از زندگی امن و راحت در فرنگستان.
حاضر نشد خاک وطن را پایمال سم سطوران اجنبی ببیند. دنیای رنگ رنگ فرنگ را گذاشت و به ایران آمد تا سهم بسزایی در دفاع از کیان داشته باشد. در باور منفعت طلبان زمان نمیگنجد که فردی با آن درجه از علم و کمال و امکانات_آنهم امکانات فوق العاده آمریکا_بگذرد و جنگ و ترکش و تیر و تفنگ را برگزیند برای وطنش! و چمران چنین کرد،او نه احتیاجی به مال دنیا داشت،نه درجه ای و قدرتی میخواست.
بلکه او عاشق ایرانش بود و همیشه در میدان عمل و صحنه کارزار.
شهید دکتر چمران ریاکار و متظاهرو عوامفریب نبود، هرگز به خود اجازه نمیداد پشت جبهه باشد و از راه دور دستی برآتش داشته باشد و بلکه خودش جلوتر از یارانش در کارزار بود…
چمران و چمرانها الگوی مناسبیست برای همه کسانیکه دغدغه خدمت دارند.
شاید چمران باپشت پا زدن به دنیا و گذشتن از رفاه وامکانات و حضورش در میدان جنگ خواست به متظاهران ریاکار درس شجاعت و صداقت دهد
موضوع: "مناسبت ها"
#اباصالح_التماس_دعا روبروی تلویزیون نشسته ام و به آن خیره شده ام یکهو برنامه قطع می شود... سریع کنترل را برمی دارم و شبکه را عوض می کنم؛ برنامه دیگر شبکه ها هم قطع شده است… انگار از مرکز صدا و سیما قطع کرده اند؛❌ بی حوصله کنترل را زمین می اندازم.. دلم خیلی گرفته است☹️ ناگهان تصویر می آید؛ تصویر می آید اما نه برنامه چند ثانیه قبل… تلویزیون به صورت زنده کعبه را نشان می دهد. صدای مردانه ای می گوید: « به خبری که هم اکنون به دست ما رسید توجه کنید…» لرزش صدای مرد را به وضوح می توان شنید ادامه می دهد: «…روز موعود فرا رسید… انتظاری که سالیان است عاشقان مهدی(علیه السلام) را چشم به راه نگه داشته بود به سر آمد…» بقیه سخنانش را نمی شنوم بی اختیار اشک از چشمانم جاری می شود. یعنی… یعنی دیگر آن همه ظلم و جور و بی داد تمام شد؟!!! یعنی یوسف زهرا آمد؟!!! این یعنی پایان انتظار… دارم از هوش می روم خبر٬ ناگهانی و غافلگیر کننده بود… هنوز در شوک ⭕️هستم که… با صدای ترانهٔ مجاز ولی بی ارزشی که از تلویزیون پخش می شود از این رؤیای شیرین بیرون می آیم… خدایا…. کی می شود جذابیت کاذب این ترانه ها که مجاز بودنش مجوزی است برای بی اهمیتی به حرام بودنشان... کمرنگ شود؟؟؟ و جای خود را به چشمان تری که در دعای ندبه می بارد بدهد؟؟؟ کی می شود به جای این ترانه های بی محتوا ذکر #یا_صاحب_الزمان عشق دلها و ورد زبان همگان شود؟؟؟ کی می شود که زمین دهن باز کرده کاخ سیاه شوم شروران را با صاحبان آن ببلعد؟؟؟ کی می شود؟ آآآآآآآآه باز هم انتظار☹️ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
آقـا پسـری ڪہ میگـ؎
دختــر خـوب پیـدانمیـشہ
دختــرخـوب تـو خیـابـون وڸ نیست
ڪه شمـا بخـوای پیـداش ڪنی
هـٍـٍٍـ๏̯͡๏ــٍـه
راه های وسوسه شیطان
1 - گِل خوردن، 2 - گُل را به دست، ریزه کردن، 3 - ناخن را به دندان گرفتن، 4- ریش را جویدن: از امام موسی بن جعفر علیه السلام منقول است که چهار چیز است که از وسوسه شیطان است: گِل خوردن، گُل را به دست ریزه کردن، ناخن را به دندان گرفتن و ریش را جویدن.
امام باقر علیه السلام فرمود که: «برای این امر کرده اند به ناخن گرفتن که چون بلند شود، شیطان در آنجا جا می گیرد و موجب فراموشی است»؛ و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود:
«بزرگ ترین دام های شیطان، خوردن گِل و خاک است».
5 - تنها به سفررفتن: حضرت رسول صلی الله علیه و آله به حضرت علی علیه السلام فرمود: «وصیت می کنم تو را، هرگز تنها به سفر مرو که شیطان با یک کس است و از دو تا، دور است».
6 - زدن سنج: امام صادق علیه السلام فرمود: «بپرهیز و سنج مزن که شیطان با تو می دود و ملائکه را از تو دور می کند».
7 - با دست چرب خوابیدن: رسول اکرم صلی الله علیه و آله نهی کرده است کسی را که دست او چرب است بخوابد که اگر چنین کند و شیطان بر او دست یابد و یا دیوانه شود، ملامت نکند مگر خود را.
8 - نپوشاندن عورت: علی علیه السلام فرمود: «هر وقت مردی برهنه شود و عورت او پوشیده نباشد، پس شیطان در او طمع می کند پس بپوشانید عورت
خودتان را».
9 - بلندگذاردن موی شارب و پشت ظهار
10 - دشنام دادن به یکدیگر: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند که: «اگر مردی تو را سرزنش کند به عیبی که در تو هست، تو سرزنش مکن او را به آنچه در او است»؛ و نیز فرمودند که: «دو نفر که یکدیگر را دشنام می دهند، دو شیطانند که همدیگر را می درند». روزی در مجلس حضرت رسول صلی الله علیه و آله ، شخصی به یکی از صحابه دشنام داد و او ساکت بود. بعد از آن او نیز شروع کرد به تلافی، آن حضرت برخاستند و فرمودند که: «فرشته از جانب تو جواب می داد. چون خود به سخن آمدی، فرشته رفت و شیطان آمد و در مجلسی که شیطان در آن است نمی نشینم».
11 - زیادی مال: حضرت صلی الله علیه و آله فرمودند: «هیچ بنده ای مالش زیاد نمی شود، مگر آن که شیطان او بیشتر می شود».
12 - غایت کردن (مدفوع) در قبرستان، 13 - بول کردن در آب، 14 - بول کردن در حال ایستاده، 15 - با یک کفش راه رفتن (یعنی یک پا برهنه بودن)، 16- آشامیدن آب در حال ایستاده، 17 - در خانه تنها خوابیدن: محمد بن مسلم روایت کرده است از امام باقر علیه السلام که آن حضرت فرمود: «هر که در قبرستان مدفوع کند و در حال ایستاده بول کند و در آب بول نماید و با یک کفش راه رود و تنها بخوابد، پس شیطان به او آسیبی می رساند، مگر آن که
خداوند او را حفظ کند؛ و سریع ترین حالتی که شیطان به آدم دست می یابد، حالتی است که انسان در یکی از این حالات باشد».
به درستی که رسول خدا صلی الله علیه و آله در یکی از مسافرت ها، رسید به محلی که در آن محله، اجنه بودند. پس به اصحاب خود فرمود: «هیچ یک از شما تنها از اینجا عبور نکنید و هر یک از شما دست رفیق خود را بگیرد و از اینجا رد شود». پس یک نفر مردی تنها جلو رفته، به مجرد رسیدن به آن وادی دیوانه شد و به زمین افتاد. پس به رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر دادند، حضرت تشریف آورد به بالای سر آن مرد و انگشت بزرگ او را گرفت و فشار داد. پس از آن فرمود: «بِسْمِ اللّه ، أَخْرِجْ یا خَبیثُ! أَنَا رَسُولُ اللّه »؛ یعنی: «به نام خدا بیرون شو ای پلید و خبیث! زیرا که من رسول خدا صلی الله علیه و آله هستم». پس آن مرد خوب شد و از جا حرکت کرد و ایستاد.
نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد تا اینکه یک روز او با صاحب کار خود موضوع را درمیان گذاشت.
پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند.
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد.
سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد، از او خواست تا به عنوان آخرین کار، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.
نجار در حالت رودربایستی، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود.
پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود. برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت، کار را تمام کرد.
او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد. صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد.
زمان تحویل کلید، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!
نجار، یکه خورد و بسیار شرمنده شد.
در واقع اگر او میدانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود، لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن بکار می برد و تمام مهارتی که در کار داشت برای ساخت آن بکار می برد. یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد.
این داستان ماست.
ما زندگیمان را میسازیم. هر روز میگذرد. گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که میسازیم نداریم، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه میفهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم.
اما اگر چنین تصوری داشته باشیم، تمام سعی خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی خود میکنیم.
فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم، دیگر ممکن نیست.
شما نجار زندگی خود هستید و روزها، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشود.
یک تخته در آن جای میگیرد و یک دیوار برپا میشود.
ﺷﺒﻲ ﻣﺎﺭ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﻛﺎﻥ ﻧﺠﺎﺭﻱ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺑﺮﺍﻱ
ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻥ ﻏﺬﺍ .
ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﻣﺎﺭ
ﮔﺸﺘﻲ ﻣﻴﺰﺩ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺍﺭﻩ ﮔﻴﺮ ﻣﯿﻜﻨﺪ ﻭ ﻛﻤﻲ
ﺯﺧﻢ ﻣﻴﺸﻮﺩ .
ﻣﺎﺭ ﺧﻴﻠﻲ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ
ﺍﺭﻩ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ
ﻛﻪ ﺳﺒﺐ ﺧﻮﻧﺮﻳﺰﻱ ﺩﻭﺭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺍﻭ
ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ
ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﺭﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﮔﺶ
ﺣﺘﻤﻲ ﺳﺖ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻴﮕﯿﺮﺩ
ﺑﺮﺍﻱ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﻓﺎﻉ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ
ﺷﺪﻳﺪﺗﺮ ﺣﻤﻠﻪ ﻛﻨﺪ
ﻭ ﺩﻭﺭ ﺍﺭﻩ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﭘﻴﭽﺎﻧﺪ ﻭ ﻫﻲ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ .
ﻧﺠﺎﺭ ﺻﺒﺢ ﻛﻪ ﺁﻣﺪ
ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﺭﻩ ﻻﺷﻪﺀ ﻣﺎﺭﻱ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺯﺧﻢ
ﺁﻟﻮﺩ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺑﻴﻔﻜﺮﻱ ﻭ ﺧﺸﻢ ﺯﻳﺎﺩ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺍﺣﻴﺎﻧﺎ ﺩﺭﻟﺤﻈﻪ ﺧﺸﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ
ﺑﺮﻧﺠﺎﻧﻴﻢ ﺑﻌﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻴﺸﻮﻳﻢ
ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻧﺠﺎﻧﺪﻩ ﺍﻳﻢ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﻲ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺩﺭﻙ
ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻛﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻳﺮ ﺷﺪﻩ …
ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﻴﺸﺘﺮﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﭼﺸﻢ
ﭘﻮﺷﻲ ﻛﻨﻴﻢ
ﺍﺯ ﺍﺗﻔﺎﻗﻬﺎ؛ﺍﺯﺁﺩﻣﻬﺎ؛ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎ؛ﮔﻔﺘﺎﺭﻫﺎ؛
ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻳﺎﺩ ﺩﻫﻴﻢ ﺑه ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻲ
ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﻭ ﺑﺠﺎ .
روزی روزگاری، طاووس و لاک پشتی بودن که دوستای خوبی برای هم بودن..
طاووس نزدیک درخت کنار رودی که لاک پشت زندگی می کرد، خونه داشت..
هر روز پس از اینکه طاووس نزدیک رودخانه آبی می خورد ، برای سرگرم کردن دوستش می رقصید.
یک روز بدشانس، یک شکارچی پرنده، طاووس را به دام انداخت و خواست که اونو به بازار ببره، پرنده غمگین، از شکارچی اش خواهش کرد که بهش اجازه بده از لاک پشت خداحافظی کنه، شکارچی خواهش طاووس رو قبول کرد و اونو پیش لاک پشت برد.
لاک پشت از این که میدید دوستش اسیر شده خیلی ناراحت شد، اون از شکارچی خواهش کرد که طاووس رو در عوض دادن هدیه ای با ارزش رها کنه..
شکارچی قبول کرد، بعد، لاک پشت داخل آب شیرجه زد و بعد از لحظه ای با مرواریدی زیبا بیرون اومد.
شکارچی که از دیدن این کار لاک پشت متحیر شده بود فوری اجازه داد که طاووس بره.
مدت کوتاهی بعد از این ماجرا، مرد حریص برگشت و به لاک پشت گفت که برای آزادی پرنده ، چیز کمی گرفته و تهدید کرد که دوباره طاووس رو اسیر میکنه مگه اینکه مروارید دیگه ای شبیه مروارید قبلی بگیره.
لاک پشت که قبلا به دوستش نصیحت کرده بود برای آزاد بودن ، به جنگل دوردستی بره، خیلی از دست مرد حریص، عصبانی شد.!
لاک پشت گفت: بسیار خوب، اگه اصرار داری مروارید دیگه ای شبیه قبلی داشته باشی، مروارید رو به من بده تا عین اونو برات پیدا کنم.
شکارچی به خاطر طمعش، مروارید رو به لاک پشت داد، لاک پشت در حالیکه با شنا کردن از مرد دور می شد گفت: من نادان نیستم که یکی بگیرم و دوتا بدم، بعد بدون اینکه حتی یه مروارید به شکارچی بده، در آب ناپدید شد.
تو مسجد داشتم سجاده آماده میکردم برای نماز،
همین که چادر مشکی را از سر برداشتم تا چادر نماز بر سر کنم گفت:
این همه خودت را بقچه پیچ میکنی که چی؟
برگشتم به سمت صدا،
دختری را دیدم که در گوشه ی نمازخانه نشسته بود.
پرسیدم: با منی؟
گفت: بله
با توام و همهی بیچارههای مثل تو که گیر کردهاید توی افکار عهد عتیق!
اذیت نمیشی با این پارچهی دراز دور و برت؟
خسته نمیشی از رنگ همیشه سیاهش؟
تا آمدم حرف بزنم گفت: نگاه کن ببین چقدر زشت می شی،
چرا مثل عزادارها سیاه میپوشی؟
و بعد فقط بلدید گیر بدهید به امثال من.
خندیدم و گفتم: چقدر دلت ﭘُر بود دوست من!
هنوز اگر حرف دیگری مانده بگو.
خنده ام را که دید گفت: نه!
حرف زدن با شماها فایده ندارد.
گفتم: شاید حق با تو باشد عزیزم. پرسیدم ازدواج کردی؟
گفت: بله.
گفتم: من چادر را دوست دارم.
چادر؛ مهربانیست.
با سرزنش نگاهم کرد که یعنی تو هم مثل بقیه ای…
گفتم؛ چادر سر میکنم، به هزار و یک دلیل.
یکی از دلایل چادر سر کردنم حفظ زندگی توست.
با تعجب به چهره ام نگاه کرد.
پرسیدم با همسرت کجا آشنا شدی؟
گفت: فلان جا همدیگر را دیدیم، ایشان پیشنهاد ازدواج داد، من هم قبول کردم.
گفتم خوب؛ خدا قبل از دستور دادن به من که خودم را بپوشانم به مردها میگوید؛
غض بصر داشته باشید یعنی مراقب نگاهتان باشید.
تکلیف من یک چیز است و تکلیف مردان یک چیز دیگر.
این تکالیف مکمل هماند، یعنی اگر مردی غض بصر نداشت و زل زد به من،
پوشش من باید مانع و حافظ او باشد و من اگر حجاب درست و حسابی نداشتم،
غض بصر مرد و کنترل نگاهش باید مانع و حافظ من باشد.
همسر تو، تو را “دید”،
کشش ایجاد شد و انتخابت کرد.
کجا نوشته شده است که همسرت نمیتواند از تماشای زنانی غیر از تو لذت ببرد،
وقتی مبنای انتخاب برای او نگاه است؟
گفت: خوب… ما به هم تعهد دادیم.
گفتم: غریزه، غریزه منطق نمیشناسند، تعهد نمیشناسد.
چه زندگی ها که به چشم خودم دیدم چطور با یک نگاه آلوده به باد فنا رفت.
من چادر سر میکنم، تا اگر روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد و نگاهش را کنترل نکرد،
زندگی تو به هم نریزد، همسرت نسبت به تو دلسرد نشود،
محبت و توجهاش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود.
من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیر چادری که بیشتر شبیه کوره است از گرما هلاک میشوم،
زمستانها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه میشوم،
بخاطر حفظ خانه و خانوادهی تو.
من هم مثل تو زن هستم. تمایل به تحسین زیباییهایم دارم.
من هم دوست دارم تابستانها کمتر عرق بریزم،
زمستانها راحتتر توی کوچه و خیابان قدم بزنم.
من روی تمام این علاقهها خط قرمز کشیدم،
تا به اندازهی سهم خودم حافظ گرمای زندگی تو باشم.
سکوت کرده بود.
گفتم؛ راستی…
هر کسی در کنار تکالیفش،حقوقی هم دارد.
حق من این نیست که زنان جامعهام با موهای رنگ کردهی پریشان و صد جور جراحی زیبایی فک و بینی و کاشت گونه و لب و آنچه نگفتنیست،
چشمهای همسر من را به دنبال خودشان بکشانند.
حالا بیا منصف باشیم.
من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟
بعد از یک سکوت طولانی گفت؛
هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم؛
راست میگی…
حکیمی جعبهاى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.
زن خانه وقتى بستههاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:
شوهر من آهنگرى بود که از روى بىعقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.
وقتى هنوز مریض و بىحال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مىگفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.
من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمىخورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم.
با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بستههاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.
اى کاش همه انسانها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!
حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بستهها را نفرستادم. یک فروشنده دورهگرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین!
حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود.
در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود…
به بهانه ی تولدعلی اکبر(ع)
شما عبارت “به بهانه ی تولدعلی اکبر(ع …” را انتخاب کرده اید ، جستجو در فرهنگ لغت برای یک کلمه انجام می شود و لطفا یک کلمه را فقط انتخاب نمائید.
روزمیلادِعلیِ اکبراست
اوشبیهِ خاتمِ پیغمبراست
اوجوانی پاک،سبط شاه بود
آن رخِ زیبا، بسانِ ماه بود
اوجوانی ازسُلالِ حیدراست
اوجوانان راسیّد،سروراست
روزعاشورابسانِ شیربود
با ددان جنگید اودرگیربود
چون عسل بودمرگ نزد آن جوان
حمله می کردشیربرگرگ وددان
ای جوان توازعلی الگوبگیر
برطریق راه پاکان خو بگیر
راه خوشبختی،راهِ دین بُوَد
مکتب توبهترین، آئین بُوَد
درمیانِ راهِ تو، دشمن بُوَد
گاه شیطان،گاه اهریمن بُوَد
شب نخواب وای جوان، بیدارباش
دزدبسیاراست جوان،هوشیارباش
دزدغیرت،دزد ناموس،دزد دین
باشعاروصدفریبِ آتشین
باسلاحِ ماهواره،حَرفِ مُفت
دشمنت درگوش هایت،اوچه گفت؟
اوگوید، ازرهت بیرون کند
درتلاش است دشمنت،افسون کند
کارِدشمن، بس خیالِ خام بُوَد
دشمن ما عاقبت،بدنام بُوَد
ما جوانیم،بذرغیرت کاشتیم
گرکه آبادیم،همّت داشتیم
ما جوانیم،اعتلایِ دین کنیم
دشمنان رامازخود،غمگین کنیم
*****************************
تقدیم به جوانان شایسته ی ایران…!!!
کودک که بودم بر سر مزارکشیشی نوشته شده است:
میخواستم دنیا را تغییر دهم
بزرگترکه شدم متوجه شدم دنیا خیلی بزرگ است من باید کشورم را تغییر دهم
بعدها کشورم را بزرگ دیدم وتصمیم گرفتم شهرم را تغیر دهم
در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول کنم
اینک که در آستانه مرگ هستم میفهمم که اگر روز اول خودم را تغیر داده بودم
شاید می توانستم دنیاراهم تغییر دهم
مردی در نمایشگاهی گلدان می فروخت . زنی نزدیک شد و اجناس او را بررسی کرد . بعضی ها بدون
تزیین بودند، اما بعضی ها هم طرحهای ظریفی داشتند .زن قیمت گلدانها را پرسید و شگفت زده دریافت
که قیمت همه آنها یکی است .او پرسید:چرا گلدانهای نقش دار و گلدانهای ساده یک قیمت هستند ؟چر
ا برای گلدانی که وقت و زحمت بیشتری برده است همان پول گلدان ساده را می گیری؟
فروشنده گفت: من هنرمندم . قیمت گلدانی را که ساخته ام می گیرم. زیبایی رایگان است !
کودک که بودم بر سر مزارکشیشی نوشته شده است:
میخواستم دنیا را تغییر دهم
بزرگترکه شدم متوجه شدم دنیا خیلی بزرگ است من باید کشورم را تغییر دهم
بعدها کشورم را بزرگ دیدم وتصمیم گرفتم شهرم را تغیر دهم
در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول کنم
اینک که در آستانه مرگ هستم میفهمم که اگر روز اول خودم را تغیر داده بودم
شاید می توانستم دنیاراهم تغییر دهم
🔻دختری بنام دنیا
🔸روزی جوانی نزد پدرش آمد و گفت: دختری را دیده ام و میخواهم با او ازدواج کنم من شیفته زیبایی و جذابیت این دختر و جادوی چشمانش شده ام، پدر با خوشحالی گفت این دختر کجاست تا برایت خواستگاری کنم؟
🔹پس به اتفاق رفتند تا دختر را ببینند اما پدر به محض دیدن دختر دلباخته او شد و به پسرش گفت: ببین پسرم این دختر هم تراز تو نیست و تو نمیتوانی خوشبختش کنی، او را باید مردی مثل او تکیه کند،
🔸پسر حیرت زده جواب داد، امکان ندارد پدر کسی که با این دختر ازدواج میکند من هستم نه شما!!
🔹پدر و پسر با هم درگیر شدند و کارشان به قاضی کشید ماجرا را برای قاضی تعریف کردند. قاضی دستور داد دختر را احضار کنند تا از خودش بپرسند که میخواهد با کدامیک از این دو ازدواج کند
🔸قاضی با دیدن دختر شیفته جمال و محو دلربایی او شد و گفت این دختر مناسب شما نیست بلکه شایسته ی شخص صاحب منصبی چون من است پس این بار سه نفری با هم درگیر شدند و برای حل مشکل نزد وزیر رفتند
🔹وزیر با دیدن دختر گفت او باید با وزیری مثل من ازدواج کند و قضیه ادامه پیدا کرد تا رسید به شخص امیر،
🔸امیر نیز مانند بقیه گفت این دختر فقط با من ازدواج میکند!!
🔹بحث و مشاجره بالا گرفت تا اینکه دختر جلو آمد و گفت راه حل مسئله نزد من است، من میدوم و شما نیز پشت سر من بدوید اولین کسی که بتواند مرا بگیرد با او ازدواج خواهم کرد!!
🔸و بلافاصله شروع به دویدن کرد و پنج نفری پدر؛ پسر؛قاضی ؛ وزیر و امیر بدنبال او،ناگهان هرپنج نفر با هم به داخل چاله عمیقی سقوط کردند.
🔹دختر از بالای گودال به آنها نگاهی کرد و گفت آیا میدانید من کیستم؟!!
🔸من دنیا هستم!!
من کسی هستم که اغلب مردم بدنبالم میدوند و برای بدست آوردنم با هم رقابت میکنند و در راه رسیدن به من از دینشان، معرفت و انسانیت شان غافل میشوند.
🔹و حرص طمع انها تمامی ندارد تا زمانیکه در قبر گذاشته میشوند در حالی که هرگز به من نمیرسند!!!!!
🔵دلیل خواندن نمازهای یومیه از زبان پیامبر(صلی الله علیه و آله)
✅نمازصبح:
صبح آغاز فعالیت شیطان است هرکه در آن ساعت نماز بگذارد و خود را در معرض نسیم الهی قرار دهد از شر شیطان در امان می ماند.
✅نمازظهر:
ظهر، همه عالم تسبیح خدا می گویند، زشت است که امت من تسبیح خدانگوید. و نیز ظهر وقت به جهنم رفتن جهنمیان است لذا هر که دراین ساعت مشغول عبادت شود از جهنم بیمه میشود.
✅نمازعصر :
عصر زمان خطای آدم و حواست و ما ملزم شدیم در این ساعت نماز بخوانیم و بگوییم ما تابع دستورخداییم.
✅نماز مغرب:
مغرب لحظه پذیرفته شدن توبه حضرت آدم است و ما همه به شکرانه آن نمازمی خوانیم.
✅نماز عشا:
خداوند متعال نماز عشا را برای روشنایی و راحتی قبر امتم قرارداد
📚📚 منبع
علل الشرایع شیخ صدوق ص 337
#معدن_زغال_سنگ… #واقعیت_غم_انگیز_دیگر
در نزدیکی روستایمان یکی از هم محلی های ما که خیلی ثروتمند هست #معدن_زغال_سنگی دارد که اکثر جوان های محلمان و آن حومه بخاطر نبود کار و شرمنده نشدن جلوی خانواده در این معدن مشغول به کار هستند…دو تا از دایی های خودمم در این معدن کار میکنند. متاسفانه اصلا ایمنی ندارد…داییم میگفت همه معدن ها یه راه ورود و یه راه خروج دارد که هر وقت کوه در حال ریزش هست از راه خروجی بشود فرار کرد، این معدن فقط راه ورود دارد، داییم میگفت هر روز که وارد معدن میشویم احتمال برگشتمون خیلی ضعیف هست، وقتی این مسئله رو به رئیس معدن گفتند،میدانید چه گفت؟!
گفت اگر دوست ندارید کار نکنید از اینجا بروید…چون مطمئن هست که کار پیدا نمیشود تا این بندگان خدا بروند…و با حقوق کمی که چند ماه در میان به آنها می دهد مجبور هستن بمانند…در #روز_کارگر امسال یه کارگر 30 و… ساله به خاطر#ریزش_معدن از دنیا رفت…بنده خدا تازه یک ماهی بود که توانسته بود یک اتاق نو بسازد و بعد از چند سال زندگی در یک اتاق گلی به خانه ی نو برود…و نمی دانست خانه ای نو تر در انتظارش هست…:’(:’(:’(
یه متنی تو شبکه های مجازی دیدم زیبا بود
گفتم براتون بذارم شاید شماهم لذت ببرید
#خوشبختی_یعنی_این
نیم ساعتی میشد…
که منتظر خونواده عروس بودیم…
قلبم داشت از جا کنده میشد…
دست و پام سست شده بود…
بالاخره انتظار به سر رسید و…
خطبه عقدمون…💕
تو حرم امام رضا(علیه السلام)جاری شد…
کل فامیل مشغول روبوسی و تبریک گفتن شدن…
نقل و شکلات بود که مثه بارون رو سر و کله مون میریختن…
گفتن که عروس و دوماد…
دو نفری…
برن محضر آقا زیارت…
نجابت و حیای همسرم…
مانع از این شد که دستشو بده به دستم..
دوشادوش هم رفتیم زیارت و برگشتیم…
#از_عنایات_رئوف_است_که_اندر_حرمش…
#همره_دلبر_خود_شانه_به_شانه_به_زیارت_بروی…
خدا میدونه چه آشوب و استرسی تو دلمون بود…
راهی محضر شدیم تا اسممون بره تو شناسنامه هم..
رفتیم محضر تا 6 دنگ دلمو سند بزنم بنامش
#سند_منگوله_دار_دل_من_خورده_بنامت_بانو…
#صاحب_و_مالک_قانونی_این_دل_شده_ای
وقتی رسیدیم خونه…
مهمونا اومده بودن…
نزدیک اذون بود…
بدون توجه به مهمونا…
با آب حوض وسط حیاط وضو گرفتم و…
آماده نماز اول وقت شدم…
به اتاق گوشه حیاط رفتم ایستادم به نماز…
احساس کردم…
کسی بهم اقتدا کرده…
سلام نمازو که دادم… برگشتم…
پشت سرم،همسرمو دیدم…
با چادری سفید و چهره ای نورانی و زیبا…
چنان محو تماشاش بودم که گویا تا به حال…
این همه زیبایی رو یه جا ندیده بودم…
#چار_قل_خواندم_برایت_قل_هو_الله_احد…
#قل_هو_زیبا_و_قل_مَه_رو_و_قل_عمرت_ابد
با صدایی نازک و مهربون…
به خودم اومدم…
دستشو دراز کرد و گفت:
🎈.قبول باشه…🎈
دست دادم و گفتم:
🍃 قبول حق 🍃
لمس دستای مهربونش…
انگار دلمو به خدا نزدیکتر کرده بود…
یه حس معنوی بی نظیر…
✫راوے : گمنام ✫
🌸🍃🌸
راننده تاكسی گفت:
بهترین شغل دنیا راننده تاكسیه،
چون هر مسیری خودت بخوای میری،
هر وقت دلت خواست یه گوشه می زنی بغل استراحت می كنی،
هی آدمهای جدید و مختلف می بینی، حرفهای مختلف، داستان های مختلف.
گفتم: خوش به حالتون.
راننده گفت: حالا اگه گفتی بدترین شغل دنیا چیه؟
گفتم: چی؟
راننده گفت: راننده تاكسی،
چون دو روز كار نكنی دیگه هیچی تو دست و بالت نیست،
از صبح هی كلاچ، هی ترمز، پادرد، زانودرد، كمردرد،
با این لوازم یدكی گرون، یه تصادفم بكنی كه دیگه واویلا میشه،
هر مسیری مسافر بگه باید همون رو بری.
به راننده نگاه كردم.
راننده خندید و گفت:
زندگی همه چیش همینجوره.
هم میشه بهش خوب نگاه كرد،
هم میشه بد نگاه کرد
🔳 حادثه دلخراش معدن گلستان اینجانب را مصیبتزده کرد
🔻همه اقدامهای ممکن برای نجات گرفتاران انجام گیرد
🏴پیام رهبر انقلاب در پی حادثه ناگوار انفجار #معدن_گلستان
📝متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
حادثهی دلخراش و مصیبتبار معدن در گلستان که به جانباختن جمعی از #کارگران_زحمتکش و رنجدیده و گرفتاری جمعی دیگر از آن عزیزان انجامیده است، اینجانب را داغدار و مصیبتزده کرد.
▫️لازم است همهی اقدامهای ممکن برای #نجات_گرفتاران انجام گیرد.
▪️حادثه بسیار تلخ است و امیدواریم خداوند نظر عنایتی بفرماید.
▫️به خانوادههای همهی آن عزیزان تسلیت میگویم و برای آنان صبر و آرامش و برای گرفتاران فرج الهی را مسألت میکنم.
▪️تلاش دستگاههای گوناگون مأجور است، هر چه میتوانند این #تلاش را افزایش دهند.
🔳سیّدعلی خامنهای
14 اردیبهشت 1396
ماحوزویان طلایه داریم ..
از وضع جهان گلایه داریم ..
یک دست رسائل و مکاسب ..
در دست دگر کفایه داریم ..
در این قفسه کتاب لمعه ..
در آن قفسه هدایه داریم ..
در حوزه به جای واحد و ترم ..
ما رتبه و سطح و پایه داریم ..
درس علما شفا و اسفار ..
ما مبتدیان بدایه داریم ..
چون آخر عقل و علم هستیم ..
در سال نهم نهایه داریم ..
هم مثل چراغ می درخشیم ..
هم بر سر خلق سایه داریم ..
پینوشت : شعر از محمد عابدینی (این شعر در سال گذشته در جشنواره ی طنز مکتوب “سوهان روح” در قم رتبه ی دوم را به دست آورد.
جوانی ات را در چه راهی صرف کردی؟؟
1_تفکر2_تعقل3_سلامتی
دشمن با وارد کردن این موبایل ها استعداد های برخی از جوانان مارا خفه کرده است چون جوانان ما هنوز آن طور و شاید هنوز طرز استفاده از این موبایل ها این نرم افزارها را بلد نیستندآنقدری که برخی از نوجوانان ما از این گوشی هااستفاده میکنند آن هم به شکل نادرست جوانان خودشان استفاده نمی کنندباید استفاده ی درست کردن از این موبایل ها برای جوانان ما بیان بشه مثل ما طلبه ها که در حوزه هامون استفاده درست از فضای مجازی بیان میشه برای آنهاهم باید بیان بشه جوانان ما مثل یک دانه هستند که وقتی در خاک کاشتیشون آبش بده مراقبت ازش بکن شروع میکند به رشد اینگونه هستندبه امید روزی که استفاده درست از این گوشی ها درهمه جا فرهنگ سازی بشه
روز ی مردی رسول اکرم(ص)رادیدندکه دارد با چوب بر روی خاک چند خط میکشند مرد جلورفت و از پیامبر (ص)پرسید یا رسول الله چرا یک خط راست و چند خط دیگر راکج کشیده اید؟؟پیامبر(ص)جواب دادند چون صراط المستقیم یکی هست اما انحرافات زیادمی باشند
اینقدر خود را بالاببرید(ظرفیت درونی )که آسیبی به شما نرسد مانند شخصی که روی زمین باشد و ابرها رعدو برق بزنند دچار آسیب می شوداما زمانی که بالای ابرها باشی دیگر برایت مهم نیست ابرها رعدو برق بزنند یا نه
🦋🦋 #عکس
10 عادت اشتباه در اولین ملاقات
چروک لباس
آدامس جویدن
آرایش غلیظ
کفش های کهنه
حالت بد بدن
عطر زیاد
عدم تماس چشمی
هندزفری
توجه بیش از حد به ظاهر خود
شل دست دادن
❤️سهم ما از #لذت_در_دنیا
#استاد_پناهیان
❣جانــــــــــ(رضا)ــــــــــم❣
🌸ما ڪه از خاڪ #ڪربلا دوریم
🍃خوب شد #مشهد_الرضا داریم
🌸گر #مـدینـہ نشد ولـے اینجـا