دو تا قایق، کنار هم ایستاده بودن
یکی به پشتِ جبهه میرفت
یکی به سمت یه عملیات بی بازگشت
راوی روایت فتح میگفت:
دودل بودم
یه پام تو این قایق بود، یه پام تو اون قایق!
شهید…؛(که اسم اش خاطرم نیست)
به راوی میگه:"یه پاتو بردار…”
حالا هم یکی باید پیدا بشه،تا به بعضی از ماها بگه:
“یه پاتو بردار…”
بگه:
تویی که پیش از ماه رمضون
یخچالت رو ازگوشت ومرغ، پر کردی!
و ازون طرف، به هیچ مرجعی هم اعتقاد نداری!
ولی روز “عیدفطر"، منتظری ببینی مراجع چی تصمیم میگیرن
تا بفهمی چند کیلو گندم باید فطریه بدی!
یه پاتو بردار
تویی که میگی؛
اسلام مال 1400 سال پیشه،
ولی ارثیه ی خواهرت رو نصف دادی!
یه پاتو بردار
شما نمیتونی یه زن باربی بگیری
که هر روز برات (میزان پیلی) کنه
ولی در عین حال بوی قرمه سبزی هم تو راهروی خونهات بپیچه
و بدون اجازهات، ازخونه بیرون نره ولی با هم بشینید اندر وصف سکوت سمفونی بتهون صحبت کنید!
یه پاتو بردار
آدمهایی که میخوان تو هر دو تا قایق باشن کارشون شبیه راننده خودروایه که
هم راهنما به “چپ” میزنه، هم به “راست"!
و پشت سریش حتما میفهمه حال راننده ی جلویی، خوب نیست
بعضی از “ما” خیلی وقتا حالمون خوب نیست و بهتره که
« یه پامونو، برداریم ،تکلیفمونو با خودمون معلوم کنیم »