❣با این دلی که رفته به تاراجِ کربلا
❣جا ماندم از قبیله ی حجاج کربلا
❣این جمله ذکرخلوت وسجاده ام شده
❣من عاشق حسینم و محتاج کربلا
❣صلی الله علیک یا ابا عبدالله❣
عشـ😍ـق از نوع زمینـے
بین مـا هـا رسم نیستــ
بچه حزبــ📿ــ اللهیم
عشقم فدای زینبــ‹س›استــ💚
❣همسر فرعون
تصميم گرفتــ که عوض شود ؛
و شُد یکــی از زنــان والای بهشتــی …
❣پسر نوح
تصميمــی برای عوض شدن نداشتــ …
غرق شد و شُد درس عبرتــی برای آیندگان…
اولی همسر يک طغيانگـــــر بود
و دومی پسر يک پيامبـــــر…!!!
براے عوض شدن هيچ بهانهای
قابل قبول نيستـــــ ….
اين خودتــ هستــی که تصميم میگيری
تا عوض شوی…
اوایل سر از ڪارش در نمیاوردم🤔
چون هم دوستای مذهبی ارزشی داشت
و هم دوستایی کہ از نظر اعتقادی هیچ شباهتی بهش نداشتن و حتی مخالفش بودن!😐
یه روز ازش علٺ این قضیہ رو پرسیدم
گفت :همیشہ آدم باید دو جور دوست داشتہ باشه🙂
بعضیا باشن کہ تو از وجودشون استفاده کنی:)
و بعضیا هم باشن از وجودت استفاده کنن کہ در هر دوصورت این دوستی برای یہ نفر مفیده.😌
می گفت:
دوستی با کسایی کہ خودشون بہ ارزش ها مقید هستن خیلی خوبه😍
ولی تو اونا چیزی رو تغییر نمیده.
#هنر اینہ کہ بتونی تو قلـبــ کسی که با تو و اعتقاداتت مخالفه #نفوذ کنی و روش تاثیر بزاری.
اگر سر ظهر پدرت تو را صدا بزند و تو همان موقع بگویی بله
می گوید: بیا پدرجان کارت دارم
ولی اگر بعداز ظهر بروی بگویی: پدرجان ظهر مرا صدا کردید چه کار داشتید؟
پدر میگوید: الان جواب میدهی؟ من ظهر صدایت زدم!
نماز هم، چنین است.
يعنی خداوند اول ظهر صدا میزند: «قد قامت الصلوه»
ولی تو بعد بروی بگوئی الله اکبر
#آيت_الله_مجتهدی_تهرانی
✍💎
مخاطب نوشته های من!
بیا و واپسین چهارشنبهی آخر سال را
کنارم باش.. من جادهها را هموار کردهام..
به باد سپردهام نوزد تا مبادا موهایت را برقصاند
و در میان راه کسی عاشقت شود..
من به ماه سپردهام راه را نشانت بدهد،
فقط خیرهاش نشو، نکند به زیباییت،
غبطه بخورد و چشمت کند،
من تمام مقدمات آمدنت را چیده ام..
آتش را روشن کردهام!
تارم را برداشتهام، که برسی! بنوازم برقصی!
نگاه کنم دلبری کنی!
و سرخی بودنت را مبارک کنی..!
آشنایی حلال باشه…:)
عروسی مولودی باشه…:)
ماه عسل کربلا باشه…:)
زندگی اهل بیتی باشه…:)
بح بح چه شود،زندگی أحلا من العسل شود:)
#ماه عسل😍😍😍
آن کس که در میانۀ محشر امید ماست
ام البنین مادر سردار کربلا ست
او کز غم فراق علمدار در غم است
بانی روضه های علمدار کربلاست
اینک اگر قلم به ورق می زنم بدان
از شور و شوق دلبری ماه کربلاست
زینب اگر سفیر غم غاضریه شد
بیرق به دست مادر سقای کربلاست
تنها دلیره ای که ابوفاضلش دهند
این فاطمه نشان گر غوغای کربلاست
ما را غزل اگر ز غم خیمه ها دهند
ام البنین ساقی غم های کربلاست
کان نو عروس تازه به حجله روانه شد
گفتا که خود کنیز شهیدان کربلاست
مادر که شد پسر به سر دست ها گرفت
گفتا که این فدایی ارباب کربلاست
در وصف حال او چه کنم قاصر است زبان
ام البنین مادر سردار کربلاست
_________________________
⚜ در محضر آیت الله جوادی آملی:
اگر بخواهید به جایی برسید با کار حوزه و دانشگاه مشکلتان حل نمی شود، این فقط به شما علم می دهد؛ آن که مشکل شما را حل می کند، سجادہ نماز شب است.
وقتی که با صدای رسا گریه میکند
گویا تمام کرب و بلا گریه میکند
راحت بخواب مشک تو خالی نمانده است
مادر نشسته مشک تو را گریه میکند
با یاد دست های تو هی سینه میزند
زیر علم برای شما گریه میکند
وقتی به روی فرق سرش مُشک میزند
حتما از آن عمود جفا گریه میکند
مادر فدای روی خجالت کشیده ات
زهرا برای تو بخدا گریه میکند
مادر چه شد که باز نگشتی به خیمه ها
دیدی که شیر خوار خدا گریه میکند
یک دست تو که بر سر راه حسین بود
آن دست دیگرت به کجا گریه میکند
آن دست را مدینه به یک کوچه دید که…
…بر روی دست مادر ما گریه میکند
مادر فدای وفایت شود ببین….
….ام الوفا برای وفا گریه میکند
من پا شدم که راه بیفتم، قدم شکست
حالا حسین در همه جا گریه میکند
رحمان نوازنی
#شعر
#وفات_حضرت_ام_البنین
________________________
خواستم گویم ز عشق ، قلبم گرفت
زآتش عشق علی آتش گرفت
عشق یعنی سوختن در تاب او
خود نیالودن بجز با نام او
عشق یعنی با علی معنا شدن
در کنار مرتضی زهرا شدن
عشق یعنی نام زهرا و علی
در کنار هم جدایی ناپذیر
عشق یعنی لحظه های احتضار
مادری در بستر خود بی قرار
بی قرار از بهر یاری ولی
او نباشد ، نیست کس ، یار علی
عشق یعنی آیه امن یجیب
زیر لبها ، بهر درمان حبیب
عشق یعنی آتش عشق علی
یعنی آن چاه پر از اشک علی
عشق یعنی ناله های مرتضی
در فراق بانوی آیینه ها
عشق یعنی غربت چاه و گلاب
دفن مَه در پیش چشم ماهتاب
عشق یعنی دانه های اشک پاک
غسل داد آن ماه را در زیر خاک
عشق یعنی واژههای غم فشان
مادری مظلوم … قبری بی نشان
______________________
_______________________
کفاشی که کفش #امام_زمان را تعمیر نکرد!
سید عبدالکریم کفاش شخصی بود که مورد عنایت ویژه امام زمان (عج) قرار داشت و حضرت دائماً به او سر می زد.
روزی حضرت به حجره کفاشی او تشریف آوردند در حالی که او مشغول کفاشی بود. پس از دقایقی حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم، کفش من نیاز به تعمیر دارد ، برایم پینه می زنی؟»
سید عرض کرد: آقاجان به صاحب این کفش که مشغول تعمیر آن هستم قول داده ام کفش را برایش حاضر کنم، البته اگر شما امر بفرمائید چون امر شما از هر امری واجب تر است، آن را کنار می گذارم و کفش شما را تعمیر می کنم.
حضرت چیزی نگفتند و سید مشغول کارش شد.
پس از دقایقی مجدداً حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم! کفش من نیاز به تعمیر دارد، برایم پینه می زنی!؟»
سید کفشی را که در دست داشت کنار گذاشت، بلند شد و دستانش را دور کمر مبارک حضرت حلقه زد و به مزاح گفت: قربانت گردم اگر یک بار دیگر بفرمایید “کفش مرا پینه می زنی” داد و فریاد می کنم آی مردم آن امام زمانی که دنبالش می گردید، پیش من است، بیایید زیارتش کنید !
حضرت لبخند زدند و فرمودند: «خواستیم امتحانت کنیم تا معلوم شود نسبت به قولی که داده ای چقدر مقید هستی.»
منبع ؛ کتاب روزنه هایی از عالم غیب
در محضر بزرگان
😱 من ماهواره هستم، بی سود و با زیانم 😱
😱 من دشمنی برای، هر پیر و هر جوانم 😱
😱 هم دشمن حجابم،هم دزد اعتقادم 😱
😱 در یک کلام بنده، گندابی از فسادم 😱
😱 چون غافلید از من، بر خویشتن ببالم 😱
😱 من را که میشناسید؟ ابزار ابتذالم 😱
😱 با آنکه من شما را، مسرور و شاد سازم 😱
😱 نسل جوانتان را، بیاعتقاد سازم 😱
😱 هستم سلاح دشمن، نامرئی است تیرم 😱
😱 از مرد و زن حیا را، با یک نگه بگیرم 😱
😱 با من سپاه دشمن، آید به قلب خانه 😱
😱 زان پس ز دین و ایمان، آتش کشد زبانه 😱
😱 هرجا که بنده باشم، آنجا حیا نباشد 😱
😱 بنیان خانواده، با من زهم بپاشد 😱
😱 هرکس خرید من را، بیغیرتش نمودم 😱
😱 ایمان و دین او را، آهسته من ربودم 😱
😱 در هر کجا که اینک، بازار بنده داغ است 😱
😱 نقش حضور بنده، افزایش طلاق است 😱
💠 السلام علیکِ یا اُمَّ البُدور السَّواطع یا مولاتی أم البنین… 💠
ای مادر بهشت تو را غصه ها شکست
هر بار بی قراری زینب تو را شکست
بر سر گرفت چادر زهرا… سکوت کرد
آهی کشید و بغض لبت بی هوا شکست
هر بار یاد فاطمه کردی دلت شکست
وقتی دلت شکست، دل مرتضی شکست
ای هم نفس ترین علی بعد فاطمه
قلبت میان غربت یک ماجرا شکست
پیشانی ات که گنبد محراب را شکافت
وقت هجوم تیغ به شیر خدا شکست
ده سال پیر قصه ی اشک حسن شدی
از زخم هر زبان که دل مجتبی شکست
وقتی حسین رانده شده از شهر مادریش
باید نوشت حرمت آل عبا شکست
عباس شد ستاره دنباله دار تو
تا کربلا رسید، و در کربلا شکست
یک عمر گریه کردی و گفتی فقط حسین
ای مادر بهشت تو را غصه ها شکست
مردی در حال مرگ بود، وقتی که متوجه مرگش شد خدا را با جعبه ای در دست دید.
خدا: «وقت رفتنه!»
مرد: «به این زودی؟ من نقشههای زیادی داشتم!»
خدا: «متأسفم، ولی وقت رفتنه.»
مرد: «در جعبهات چی دارید؟
خدا: «متعلقات تو را.»
مرد: «متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من؛ لباسهام، پولهام و …»
خدا: «آنها دیگر مال تو نیستند، آنها متعلق به زمین هستند.»
مرد: «خاطراتم چی؟»
خدا: «آنها متعلق به زمان هستند.»
مرد: «خانواده و دوستهایم؟»
خدا: «نه، آنها موقتی بودند.»
مرد: «پس وسایل داخل جعبه حتماً تن و بدنم هستند!»
خدا: «نه، آنها متعلق به گرد و غبار هستند.»
مرد: «پس مطمئناً روحم است!»
خدا: «اشتباه میکنی، روح تو متعلق به من است.»
مرد با اشک در چشمهایش و با ترس زیاد جعبه در دست خدا را گرفت و باز کرد و دید خالی است!
مرد دلشکسته گفت: «من هرگز چیزی نداشتم؟»
خدا : «درسته. تو مالک هیچ چیز نبودی!»
مرد: «پس من چی داشتم؟»
خدا: «لحظات زندگی مال تو بود، هر لحظه که زندگی کردی مال تو بود.»
اهمیت کاشت درخت چنانکه گذشت وجود درخت برای انسانهای نخستین و پس از آن و به خصوص قرن اخیر که زندگی ماشینی، آلودگی های بسیاری را به همراه دارد، اهمیت فوق العاده داشته و روز به روز افزایش می یابد. با توجه به این نیاز، از ابتدای اسلام، بزرگان دین بر کاشت درخت سفارش شده و فضیلت بسیاری برای آن بیان داشته اند. در اهميت درخت و درختكاري همين بس كه از رسول خدا 9 نقل است كه فرمود: إِنْ قَامَتِ السَّاعَةُ وَ فِي يَدِ أَحَدِكُمُ الْفَسِيلَةُ فَإِنِ اسْتَطَاعَ أَنْ لَا تَقُومَ السَّاعَةُ حَتَّى يَغْرِسَهَا فَلْيَغْرِسْهَا؛[9] اگر قيامت بر پا شد و در دست يكى از شما نهالى بود، اگر كمى پيش از قيامت توانست آن را بكارد، بايد بكارد. اين روایت نشانگر تاكيد و توصيه اولياء عظيم الشان اسلام: به اهميت درخت و درختكاري است. گرچه متأسفانه با پيشرفت تكنولوژي، علي رغم اهميت و نقش عظيمي كه در زندگي انسان و حيوان و طبيعت دارد، تخريب جنگلها و نابودي درختان رو به افزايش است، اما جاي خوشبختي است كه بشر امروز به اين عمل زشت خود اذعان و اقرار دارد و سازمانهايي را براي حفظ و حراست و گسترش پارك ها و ازدياد درختان به وجود آورده است. امیر المومنین7 در نامه خود به مالک اشتر می فرماید: وَ لْيَكُنْ نَظَرُكَ فِي عِمَارَةِ الْأَرْضِ أَبْلَغَ مِنْ نَظَرِكَ فِي اسْتِجْلَابِ الْخَرَاجِ لِأَنَّ ذَلِكَ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِالْعِمَارَة؛[10] باید تلاش تو در آبادانی زمین بیشتر از جمع آوری خراج و مالیات باشد [چرا] که خراج جز با آبادانی فراهم نمی گردد. اما باید دانست که از دیدگاه اسلام گسترش درختان و حفظ و حراست آنها نه تنها بر عهده نهادهای مسئول، بلکه وظیفه ای است که بر عهده فرد فرد جامعه اسلامی نهاده شده است و هیچ کس حق آسیب رسانی به آن را ندارد. در میان سخنان معصومان: درباره کاشت درخت به توصیه هایی بر می خوریم که قابل دقت و درخور توجه است: 1. درخت دارای محصول گرچه درخت سبز به خودی خود دارای فواید بسیار می باشد اما بزرگان دین بر کاشت درخت دارای محصول تاکید بیشتری نموده اند. در اکثر آیات و روایات نیز از درختانی سخن به میان آمده است که دارای میوه می باشند. چنانکه در قرآن از درختان انار، خرما،[11] انگور،[12] زیتون،[13] و… سخن بمیان آمده است. رسول خدا9 می فرماید: مَنْ غَرْسَ غَرْساً فَأَثْمَرَ أَعْطَاهُ اللَّهُ مِنَ الْأَجْرِ قَدْرَ مَا يَخْرُجُ مِنَ الثَّمَرَةِ؛[14] هر كس درختى بنشاند و به ثمر بنشيند، خدا به اندازهاى كه ميوه از آن فراهم آيد به او پاداش مىدهد. نقل است که روزی انوشیروان از روستایی عبور می کرد. پیرمردی را دید که نهال گردو می نشاند. انوشیروان گفت: ای پیر زمانه! درخت نشاندن تو گذشته؛ زیرا تو پیرمرد ناتوانی و درخت گردو دیر بار می دهد. پیرمرد گفت: کسانی که پیش از ما بودند، درخت نشاندند، ما خوردیم، ما هم می نشانیم، بعد از ما می خورند. بیک عمر در کِشتار جهان نخوردیم جز کِشته دیگران کنونم مکافات را کار بند بکاریم تا دیگران برخورند انوشیروان، او را آفرین گفت و کیسه ای زر به او داد. پیرمرد گفت: دیگران درخت می نشانند و چند سالی زحمت می کشند تا درختشان به بار بنشیند و حاصل بدهد، درخت من چه زود به بار نشست و حاصل داد. انوشیروان که از این جمله خوشش آمده بود کیسه زر دیگری به او داد و از آنجا گذر کرد.[15] پیرمرد گفت: برای هر درخت در هر سال یک مرتبه میوه است و من از درخت خود در یک ساعت، دو مرتبه بهره بردم و میوه چیدم. چه زیبا است که این مسئله به عنوان یک سنت ترویج گردد و برای کاشت نهال های جدید در پارکها و خیابانها از درختان دارای محصول و متناسب با خاک آن منطقه استفاده شود تا علاوه بر فواید ذاتی درخت، مردم از محصولات آن نیز استفاده نمایند چنانکه در برخی شهرهای شمالی کشور از درختان مرکبات در کنار خیابانها استفاده نموده اند و در برخی دیگر از مناطق با درخت توت و … محیط را صفا بخشیده اند. 2. آب دادن به درخت مسلم است که کاشت درخت بدون آبیاری فایده و ثمری ندارد. به تعبیر دیگر کسانی که بر اساس دستور اسلام اقدام به کاشت درخت می کند اما در رسیدگی و آبیاری آن کوتاهی می نمایند و موجب خشک و بلا استفاده شدن درختان می شوند، نمی توانند انتظار ثوابی را که اولیای دین: بر آن تصریح نموده اند، داشته باشند. امام صادق7 می فرماید: خُلِقَ لَهُ الشَّجَرُ فَكُلِّفَ غَرْسَهَا وَ سَقْيَهَا وَ الْقِيَامَ عَلَيْهَا؛[16] درخت براى او (انسان) آفريده شده است، و او مكلّف است كه آن را در زمين بنشاند و آب دهد و به آن رسيدگى كند. همانگونه که از سخن حضرت نیز نمایان است آبیاری و حفاظت از درختان مخصوص افراد خاص نیست و وظیفه ای است انسانی که هر جا درخت تشنه ای مشاهده کرد در آب دادن آن کوتاهی نکند مگر آنکه آن درخت درون ملک خصوصی کسی باشد که مسلم حضور در آن نیاز به اجازه صاحب آن خواهد داشت. چنانکه در ادامه نیز به آن نکته اشاره خواهیم نمود کاشتن درخت، نوعی صدقه است. رسول خدا9 با اشاره به این مطلب، تاکید می نماید صدقه بودن کاشت درخت به شرطی است که همراه با حفاظت و نگهداری باشد _ که آبیاری نیز جزیی از آنست_ تا موجب ثمردهی شود. مسلم است که با چنین شرطی است که هر ثمر و میوه ای در پیشگاه خداوند متعال در حکم صدقه است: مَن تَصب شَجَرَةً وَ صَبَرَ عَلى حِفظِها وَالقيامِ عليها حَتّى تَثمَرَ كانَ لَهُ في كُلِّ شَیءٍ يُصابُ مِن ثَمَرِها صَدَقَةٌ عِندَ الله.[17]
☄#زمانی_که_بمیرم..
تلگرامم آفلاین خواهد شد
فیس بوڪم آفلاین خواهد شد
وایبرم آفلاین خواهد شد
واتس آپم آفلاین خواهد شد
اسڪایپم آفلاین خواهد شد
شماره ام خاموش خواهد شد،
دیگر روی پست ها ڪامنت نخواهم گذاشت، یا حتی دیگه پیامی هم از طرف دوستان و خانواده دریافت نخواهم ڪرد..
پس وقتی ڪه رفتم(مُـردم) چه چیزی با من خواهد ماند⁉️
#قرآنی📖 ڪه خوانده ام آنلاین خواهد بود…
پنج وقت #نمازی ڪه خواندم آنلاین خواهد بود..
زڪاتی ڪه دادم آنلاین خواهد بود…
اعمال صالحم آنلاین خواهد بود..
روزه هایم آنلاین خواهد بود.. همه ڪارهایی ڪه برای الله انجام داده ام با من در قبر آنلاین خواهند بود..
چرا #الله را راضی نڪنیم و خوشبختی و تفریح و شادی و لذت ابدی را بدست نیاوریم⁉️
یادت باشه
{ڪل نفس ذائقه الموت}
هر ڪس طعم مرگ را خواهد چشید.
فقط دلیل جدایی ز تو گناه من است
ثمر از این همه غفلت دل سیاه من است
همیشه ذكر تو را من به روی لب دارم
كه نام تو گل زهرا دلیل راه من است
ببین كه روز سپیدم ز هجر تو شام است
بیا و نور فكن كه چهره تو ماه من است
جدایی از تو بلایی عظیم و جانكاه است
گواه قلب حزین سردی نگاه من است
بگو به آن دو ملك در سیاهی قبرم
كه این غلام قدیمی بارگاه من است
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج
حضرت علامه حسن زاده آملی:
ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ” ﻋـﺎﺑـﺪ” ﺑﺎﺷﯽ،
” ﻋـَﺒﺪ” ﺑـﺎﺵ !
ﺷـﯿﻄﺎﻥ ﻫﻢ ﻗﺮﯾﺐ ﺑﻪ ۶۰۰۰ ﺳـﺎﻝ ﻋﺒـﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩ،
ﻋـﺎﺑـﺪ ﺷﺪ، ﺍﻣﺎ
“ﻋـَﺒـﺪ ” ﻧـﺸﺪ …
ﺗــﺎ ﻋـَﺒـﺪ ﻧـﺸﻮﯼ، ﻋﺒﺎﺩﺗﺖ ﺳـﻮﺩﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﻧـﺪﺍﺭﺩ؛
ﻋـَﺒﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ:
ﺑﺒـﯿﻦ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﭼﻪ ﻣﯽﺧـﻮﺍﻫﺪ، ﻧﻪ ﺩﻟﺖ…
گـفت:
پسـرها چقـدر چشـم نـاپـاک شـده انـد …
یک بـار پشـت سـرش راه افتـادم …
در کوچـه اول ، پسـر جـوانی ایسـتاده بود !
تا نگـاهش به او و مانتـوی تنـگش افتـاد👀
نیشـخندی زد و به سـر تا پـای انـدام دخـتر خیـره شـد …
همـان پسـر ،🙄 وقـتی مـن از جلـویش عبـور کـردم …
سـرش را پایـین انداخت و سرگـرم گوشی مـوبایلـش شـد !
در کوچـه دوم که کمـی هـم تنـگ بـود …
چنـد پسـر در حـال حـرف زدن و بلـند بلـند خندیدن بودنـد
دخـتر که نزدیکـشان شـد ، نگـاه ها هـمه سمـت انـدام …
و موهـای بلـند دخـترک چرخـید.
یکـی از پسـر ها نیشـخندی زد
و دیگـری کاغـذی را در کـیف دخـتر انداخـت.
تنـه دخـتر ، هنـگام عبـور از آن کوچه تنگ به تنـه پسـر ها خـورد !
همـان پسـرها ، وقـتی مـن نزدیک شـدم …
راه را بـرای عبـور مـن باز کـردند و صـدایشـان را پایـین آوردنـد.
و همیـنطور در کوچه سـوم ، خیـابـان ، بـازار …🤔
↲اصـلا قبـول چشـم ها هـمه نـاپـاک …!
امـا ◄
◢تــــو چـرا با بـی حجـابی ،
طعـمه شـان میـشوی بانـو ؟…◤
مکالمه شوهر روستایی با تلفن ثابت بیمارستان وحکایتی واقعی و بسیار آموزنده :
از لحظه ای که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی پایانی را ادامه می دادند. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش میخواست او همان جا بماند. از حرفهای پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است. در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم.
یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس میخواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانهشان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده میشد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمیکرد: «گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون میروید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درسها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر میشود. به زودی برمیگردیم…»
چند روز بعد، پزشکها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه میکرد گفت: «اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچهها باش.»
مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.»
اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت، پرستاران زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمیشناخت و وقتی همه چیز رو به راه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شبهای گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بیهوش بود.
صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمیتوانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن میخواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد میخواست او همان جا بماند.
همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ میزد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار میشد. روزی در راهرو قدم میزدم. وقتی از کنار مرد میگذشتم، داشت میگفت: «گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب میشود و ما برمیگردیم.»
نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. همچنان با تعجب به مرد روستایی نگاه می کردم که متوجه من شد، مرد درحالی که اشاره میکرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد.
بعد آهسته به من گفت: «خواهش میکنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلاً برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام. برای این که نگران آیندهمان نشود، وانمود میکنم که دارم با تلفن حرف میزنم.»
در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن های با صدای بلند برای خانه نبود! بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود.
از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازیهای رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد نداشت، اما قلب دو نفر را گرم میکرد :
ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷـﺪ، ﺑﺎ ﺷﮑﺴـﺘﻦ ﭘـﺎﯼ ﺩﯾـﮕﺮﺍﻥ، ﻣـﺎ ﺑﻬﺘـﺮ ﺭﺍﻩ ﻧﺨـﻮﺍﻫﯿﻢ ﺭﻓــﺖ!
ﮐﺎﺵ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺑﺎ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﺩﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﺎ خوشبخت ﺗﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯾﻢ…
ﮐﺎﺵ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﺍﮔﺮ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺷﮏ ﮐﺴﯽ ﺷﻮﯾﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻃﺮﻑ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ﺑﺎﺧﺪﺍﯼ ﺍﻭ ﻃﺮﻓﯿﻢ…
و کاش متوجه می شدیم که با ریختن آبروی دیگران آبرومند نخواهیم شد !!!!!!!
ﻭ این ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩن است که چقدرزیباست.